چکیده:
هایدگر متفکر مهم آلمانی و ملاصدرا فیلسوف بزرگ ایرانی، هر دو، "وجود" و نحوه ادراک آن را محور تفکر و فلسفه خویش قرار دادهاند. هایدگر برآن است که دوره متافیزیک غربی از افلاطون تا عصر جدید (مدرن)، یکسره دوره غفلت از وجود است؛ زیرا وجود در آن، قالب مفهومی و مقولی یافته، حقیقت آن پنهان شده است. نیز ملاصدرا معتقد است که عمده فلاسفه پیشین، درگیر بحث از ماهیت بودهاند و وجود را به نحوی به حاشیه راندهاند. بدین لحاظ، نوع نگاه هر دوی آنان به مساله وجود، از جهات مهمی همانند و همگون است؛ به ویژه، هر دو اندیشمند، بر لزوم نگرش غیرمفهومی و حضوری به وجود تاکید دارند و شناخت مفهومی و مقولی نسبت به آن را نفی میکنند، یا دستکم چنین نگاهی را یک نگاه دقیق و کامل به وجود نمیدانند. البته، به جهت اختلاف فرهنگ و فضای فکری خاص هر یک از این دو اندیشمند، ناهمانندیهایی نیز میان تفکر آن دو در بحث از وجود و ادراک آن ملاحظه میشود، چنانکه تفاوت میان این دو در مسیله عدم نیز قابل ملاحظه است.
The important German thinker Heidegger and the great Iranian philosopher
Mulla Sadra have both made "existence" and the way it is perceived central to
their thinking and philosophy. Heidegger argues that the period of Western
metaphysics from Plato to the modern age is entirely a period of neglect of
existence; because existence in it, find a conceptual and categorical form, and
its reality is hidden. Mulla Sadra also believes that most of the earlier
philosophers were involved in the discussion of essence and somehow
marginalized existence. In this respect, the way they both look at the issue of
existence is in many ways the same; In particular, both thinkers emphasize the
need for a non-conceptual and presential view of existence and deny conceptual
and categorical understanding of it, or at least do not consider such a view to be
an accurate and complete view. Of course, due to the difference in specific
culture and intellectual space of each of these two thinkers, there are some
differences between their thinking in the discussion of existence and its
perception, as the difference between the two in the issue of nothingness is also
significant.
خلاصه ماشینی:
مراد هایدگر از غفلت از وجود این است که فلسفه با ظهور متافیزیک افلاطون، به وجود، قالب مفهومی و مقولی داد و نتوانست به آن به گونهای اصیل بیندیشد، چنانكه با آغاز دورۀ جدید توسط دکارت، تمایز "سوژه- ابژه"، به گونهاي افراطيتر، راه را يكسره بر سوژهباوري (اصالت ذهن يا فاعل شناسا) هموار نمود.
بنابراين، هرچند دو فضای فکری و فرهنگي زمانة هایدگر و ملاصدرا تفاوت تام با يكديگر دارند، لیکن كار هر دو انديشمند، به یک معنا، جهشی نسبت به فلسفۀ پیش از خودشان را نشان ميدهد، چه هر دو، نوع نگاه و شناخت ماهوی، مقولی و مفهومي نسبت به وجود را فرع بر نگرش حضوری و وجودی به وجود كه نگاهي اصيل است، ميدانند.
حاصل تلاش فکری کانت این بود که معرفت نظری انسان راهی به سوي شناخت "شیءِ فینفسه" (Noumenon) يا اشياء آنگونه كه در واقعیت خارجی هستند و به طور كلي دیگر موضوعات مابعدالطبيعه، ندارد بلکه عقل انساني باید در چارچوب "پدیدار" (Phenomenon) يا نمودهاي جهان تجربی يا طبيعي نزد انسان باقی بماند، در غير اين صورت، درگیر مغالطات و تعارضات مختلف خواهد شد.
موجودات ديگر غیر از انسان، صرفاً "هستند" (are) و لذا يك باشنده (being)اند، اما انسان "وجود دارد" (Exists) و لذا يك موجود (Existent) است، زیرا به بودن خویش، آگاه و نسبت به آن مسئول است.
4 /6- عدم نزد ملاصدرا هيچ نحوه تحققي در عالم خارج ندارد، بلکه صرفاً یک ساخت ذهنی است؛ لیکن عدم در فلسفة هایدگر اصالت دارد، یعنی تحققی در عالم خارج است، زیرا اساساً از عدم است که وجود بیرون میآید.