چکیده:
افــول فراروایــت از ویژگــىهای مهــم داســتانهاى پسامدرنیســتى است. از نویسندگان پسانوگرا شیرزادی در رمان «هلال پنهان» و روانیپور در رمان «کولی کنار آتش» از منطق داستاننویسی کلاسیک عدول و فراروایت داستاننویسی را نقض کردهاند. اهمیت این موضوع در آن است که شیرزادی کوشیده میان نظام میدان رزم و فضای پسامدرن، همسانی بیافریند و روانیپور زوال فراروایتهای کلان در جامعة عشایری جنوب ایران را در رمان خود و طرز نگارش آن، بازنمایی کند. به دلیل تطبیق دو فضای زندگی پر از تکاپو(جنگ و زندگی عشایری)، رویکرد این دو نویسنده از جهاتی همانندی مییابد. از این رو در این مقاله سعی شده است شگردهای این دو نویسنده در تبیین مؤلفههای افول یافته در زمینة داستاننویسی مقایسه شود. مؤلفههایی که در این جستار تحلیل شدهاند، نشان میدهد شیرزادی با ارئة تصویری گویا از یک نوع ادبی نامنسجم، فروپاشی فراروایت نویسندگی را با ساختار خاص میدان رزم بازآفرینی کرده و بهخوبی توانسته است دلاوری و زبونی و آشفتگی و بحران هویت را منعکس کند و روانیپور نیز با نقض اصول داستاننویسیِ شیوۀ کلاسیک – به عنوان یک روایت بزرگ – توانسته در فضای پسامدرن، صحنة زندگی سنتی را در یک داستان بازسازی کند و با نمادپردازی، مهمترین ویژگی انسان پسامدرن، یعنی بیهویتی را ترسیم نماید. اما عناصر ناقض فراروایت داستاننویسی در هلال پنهان، متنوع و غنیتر از کولی کنار آتش است و برساختگی به عنوان شاخصة فنی «هلال پنهان» در «کولی کنار آتش» نمود اندکی دارد.
The decline of Metanarrative is one of the important features of postmodernism. Shirzadi writers in the novel "Helal e Penhan" and Ravaniour in the novel "Khowli Kanare Atash" have violated the logic of classical storytelling and the metanarrative of fiction. The significance of this issue is that Shirzadi has attempted to create a homogeneity between the battlefield system and the postmodern space, and to Ravanipour represent the demise of large Metanarrative communities in the nomadic southern Iranian community in his novel and its writing. Because of the matching of two struggling spaces, the two writers' approach is similar in many ways. Therefore, in this article we try to compare the two writers' perceptions in explaining the declining components of storytelling. The components analyzed in this article show that Shirzadi, with a rhetorical representation of an incoherent literary genre, has recreated the collapse of the author's meta-narrative with the specific structure of the battlefield, and has been well-versed in courage, language, and confusion. Reflecting the crisis of identity, and Ravanipour, in violation of the classical principles of storytelling - as a grand narrative - has succeeded in rebuilding the traditional life scene in a postmodern space, and by symbolizing, the most important feature of postmodern man. That is, to draw an identity. But the contradictory elements of storytelling in the "Helal e Penhan" are more varied and richer than the Khowli…, and the construction as a technical indicator of the "Helal.." in the "Khowli Kanare Atash" has little to do.
خلاصه ماشینی:
مؤلفه هايي که در اين جستار تحليل شده اند، نشان ميدهد شيرزادي با ارئۀ تصويري گويا از يک نوع ادبي نامنسجم ، فروپاشي فراروايت نويسندگي را با ساختار خاص ميدان رزم بازآفريني کرده و به خوبي توانسته است دلاوري و زبوني و آشفتگي و بحران هويت را منعکس کند و روانيپور نيز با نقض اصول داستان نويسي شيوة کلاسيک به عنوان يک روايت بزرگ توانسته در فضاي پسامدرن ، صحنۀ زندگي سنتي را در يک داستان بازسازي کند و با نمادپردازي، مهم ترين ويژگي انسان پسامدرن ، يعني بيهويتي را ترسيم نمايد.
نويسندة آگاه و مقتدر داستان هاي پيشين ، جايگاه خود را به نويسنده اي داده است که براي تثبيت موقعيت خود، بايد از لابه لاي صفحات کتاب سرک بکشد، با شخصيت ها بحث و جدل کند و در مواردي هم حتي مغلوب شود، اين ويژگي منجر به پيدايش مؤلفه هاي ديگري از تکنيک هاي پسامدرن از جمله اتصال کوتاه ، وجودشناسي و مرگ مؤلف ميگردد.
در بخشي ديگر نويسنده به خاطر گم کردن شخصيت اصلي داستانش از عدم اقتدار خود گلايه کرده و تلاش ميکند قدرت ازدست رفتۀ خود را با آينه بيني و پيداکردن آينه به دست آورد:« قصه اي که دور يک شخصيت بچرخد، آن هم دور دختر سربه هوا و نمک نشناسي مثل آينه ، حتما کارش به اينجا ميکشد»(همان : ١٢٥) زمانيکه آينه به عقد موقت رانندة کاميون درآمده است ، نويسنده و داستانش را به کلي رها کرده است ، نويسنده ميخواهد به نحوي او را به قصه بازگرداند و کارهايي انجام دهد تا داستانش را کامل نمايد ولي دچار ترديد ميشود و با انديشيدن به عواقب افکارش سرانجام در برابر خواست آينه تسليم شده و تصميم ميگيرد که او را به ميل خود رها کند تا بلکه در فرصت مناسب متقاعدش نمايد: «...