خلاصه ماشینی:
"اما تکرارهای بنجی در ارتباط با موارد قابل درک توسط حواس پنجگانه(مادی)صرف است،و تنها از آنچه که او در گذشته دیده یا لمس و حس و درک کرده است ناشی میشود و تبعیت میکند.
همچنان که در ابتدای این بحث نیز گفته شد،اصولا در شیوهء بیان جریان سیال ذهن،فرض و قرارداد بر این است که نویسنده،صفحهء سفیدی در پشت ذهن قهرمان داستان خود قرارا داده است،و سپس با تعبیهء نورافکنی (پروژکتوری)پشت نوار سلولوئیدی مغز او،بمیکوشد تا تصاویر بفعل و انفعالهایی را که در همان لحظه درحال صورت گرفتن در آن است،بر آن صفحهء سفید بتاباند،تا خواننده،بیواسطه و در همان وقت،شاهد آن کنشها و واکنشها باشد.
(شاید بسیاری از نویسندگانی که بهجا یا بیجا،داستانهایی را به زمان مضارع اخباری نوشتهاند،هنوز ندانند که اصلا استفاده از این زمان برای بیان داستان،در ابتدا،دقیقا با پیدایش این زاویه دید در داستاننویسی و با این فلسفه،آغاز شد!) به این موضوع باید این نکته را هم اضافه کرد که در این شیوه بیان،نهتنها آنچه در همان لحظه در لایههای نیمههشیار و هشیار ذهن صورت میگیرد، بلکه خاطرات حسی و غیر آن مربوط به گذشته نیز،که بهصورت تصویری تداعی میشوند و به یاد میآیند،باید به زمان مضارع اخباری بیان شوند.
با اینترتیب،میبینیم که انتقال صحنه از جایی و کسی به کسی دیگر در جایی مثلا بیست مایل آنسوتر-در یک فصل واحد-اگر هم با این منطق فنیشدنی باشد،نیاز به چه تمهیدهای جدیای دارد!حال آنکه فانر،شاید به شیوهء رایج در نویسندگی زمان خود،چقدر بیدغدغه و راحت،این خبط آشکار را مرتکب شده است!"