خلاصه ماشینی:
"خانم سین وقتی روی صندلی چرمی قرمز رنگ تماشاخانه نشست،در انتظار ورود دیگر تماشاچیانی بود که توی سالن دیده بود.
خانم سین فکر کرد اشتباه میکندباشد اما آن زن خودش بود.
خانم سین فراموش کرد کجاست؛خندید و با اشاره به شیرین گل گفت:«خدا مرگت ندهد!اینجا چهکار میکنی؟» پشت شیرین گل دختر عقبماندهء عمه دولت بود.
خانم سین به زنی که خودش بود نگاهی کرد و گفت:«نه!او من نیستم.
فری که دستهایش کجومعوج بود و چشمهایش دودو میزد به سختی به سیا گفت:«چرا با من قهری؟ خانم سین هی در را روی من ببست ...
مر که مشغول جویدن آدامس بود با دیدن چهره وحشتزده خانم سین آدامسش را توی دهانش چرخاند و گفت:«همیشه موقع دیدن فیلم اینطوری میشوید؟!» خانم سین مرد را کنار زده و به سرعت از سالن تماشاخانه گذشت.
با خودش گفت:«هنوز نیم ساعت وقت دارم!» پایش را از سالن تماشاخانه که بیرون گذاشت و در را که پشت سرش بست، سعی کرد موضوع آن روز را فراموش کند و به سیا چیزی نگوید."