چکیده:
هدف این مقاله بررسی چگونگی تاثیر فرهنگ سیاسی غیرمشارکتی در فروپاشی حکومت محمدرضاشاه میباشد. مقاله حاضر بر این باور است که هرچند فرهنگ سیاسی در دوره پهلوی دوم تحتتاثیر عوامل متعددی شکل گرفته بود، اما واقعیتهای تاریخی نشان میدهند که تاثیر ساختار حکومت استبدادی بر آن، مهمتر و اساسیتر از سایر عوامل بوده است. بطور کلی حکومت محمدرضاشاه به عنوان حکومتی استبدادی، با اعطای جایگاهی ممتاز و یگانه به شخص شاه و سپردن همه امور به دست او و... مانعی اساسی در مسیر مشارکت مردم در عرصه سیاست ایجاد کرده بود و از اینرو آنان را به انفعال و کنارهگیری از سیاست سوق داد. وضعیت فوق، رویهمرفته از شکلگیری فرهنگ سیاسی مشارکتی در کشور جلوگیری کرده و در مقابل، به ایجاد فرهنگ سیاسی غیرمشارکتی (انفعالی) کمک نمود. در واقع، حکومت پهلوی دوم، همواره جهت تحکیم و تثبیت موقعیت خویش، فرهنگ سیاسی مخصوص به خود یعنی فرهنگ سیاسی غیرمشارکتی را ترویج میکرد، که این مسئله رویهمرفته موجب شیوع مولفههای منفیای چون: ترس از قدرت شاه(حکومت)، احساس عدمامنیت، بیاعتمادی سیاسی، و ... در نزد جامعه ایران گشت.
present paper aims to survey the impact of non-participatory political culture on the collapse of Shah`s regime. Although political culture in the second Pahlavi`s reign was influenced by a verity of factors, the paper maintains, the historical facts would considerably point to the impact of despotic governmental structure as the most fundamental ones. In general, as a despotic rule, king Mohammad-Reza`s reign acted as an obstacle to the public participation in politics and, hence, led people to political passiveness and apathy. Such a situation, on the whole, inhibited the genesis of a participatory political culture in Iran, and on the contrary, played part in the rise of a non-participatory (passive) one. As a matter of fact, in order to consolidate its foundation, the government was always promoting such a political culture which caused the prevalence of some negative features in Iranian society, such as public fear of the king (government), feeling of insecurity, political apathy, violence and antagonism, law-braking, cajole and wheedle, intolerance, etc.
خلاصه ماشینی:
بر اين اساس ، ميتوان سال هاي١٣٢٠ تا ١٣٣٢ را دوره پراکندگي قدرت سياسي و سال هاي ١٣٣٢ تا ١٣٥٧ را دوره تثبيت و تحکيم ساخت قدرت شخصي و استبدادي ناميد» (بشيريه ،١٣٩٣؛ رهبري،١٣٨٩) و سوم اينکه ،در مورد شکل حکومت در عصر محمدرضا شاه ميتوان گفت اين حکومت از نظر رسمي و قانوني، سلطنت مشروطه بود و بر طبق قانون اساسي مشروطه ، به پادشاه قدرت اجرايي چنداني داده نشده بود، اما به ويژه از فرداي کودتاي ٢٨ مرداد و در فراسوي چهره قانوني رژيم ، قدرت فرا قانوني و پنهاني وجود داشت که بر اساس آن ، شاه به بازيگر اصلي عرصه سياست در ايران تبديل شده بود (ازغندي،١٣٨٣- الف : ٢٣٢؛ ملک محمدي،١٣٨١: ٢٠٨-٢١٠)همچنين به نوع ساختار حکومت در دوره دوم ، اصطلاحا نئوپاتريمونيال (شخص محور) نيز گفته ميشود (حاجييوسفي،١٣٨٨؛ شهابي و لينز، ١٣٨٠؛ ١٩٨٦,Arjomand) محمدرضا شاه در مقطع زماني دوازده ساله پس از سقوط پدرش رضا شاه ، به دليل جوان و کم تجربه بودن و نيز براي حفظ موقعيت لرزان خويش و کنترل دستگاه دولتي، با ساير شخصيت ها، گروه ها و طبقات اجتماعي رقابت ميکرد و سعي داشت موقعيت خود را از طريق جلب برخي حمايت هاي خارجي و داخلي حفظ و تحکيم نمايد.