خلاصه ماشینی:
ساعت 12:30 بود و در محدوده زنگ تفریح آخر، زمزمهای در حیاط مدرسه بین بچههای سال اول تجربی دبیرستان شهید کلاهدوز رد و بدل میشد که احتمالاً دبیر ادبیات (آقای زندهدل) به دلیل جلسهای که در منطقه داشته، دبیرستان را ترک کرده است و احتمالاً کلاس زنگ آخر تشکیل نمیشود.
فردای آن روز موضوع دلخوری بچهها را قدری با شوخی و قدری با شنیدن بد و بیراه گذراندیم، ولی معلوم نشد چگونه این موضوع به گوش مدیر دبیرستان رسیده بود که زنگ تفریح اول هر دو نفرمان را به دفتر احضار کرد و بهطور جدی خواستار حضور والدینمان در دبیرستان شد و موضوع اخراج از دبیرستان را بهطور جدی تأکید کرد.
بالاخره با کلی پند و اندرز از طرف معلم ورزش و با این شرط که برای تمام نفراتی که پول داده بودند ساندویچ بخریم، قبول کرد که با مدیر دبیرستان صحبت کند و بخشش او را برای ما بگیرد.
در نهایت با وساطت معلم ورزش نازنین، موضوع ساندویچ دونونه به جای توپ دولایه به خوبی پایان یافت.