چکیده:
پسامدرنیسم [1] یکی از جریانهای نوظهور در ادب فارسی است که بهویژه درادبیات داستانی بسیار به آن توجه شده و بهتازگی آثار گوناگونی با رویکرد پستمدرنیستی آفریده شده است. یکی از نویسندگانی که بیشتر در داستانهای کوتاه خود به گونهای از این جریان تاثیر پذیرفته، ابوتراب خسروی است. دراین مقاله، کوشیده شده چگونکی کاربرد برخی از مهمترین شگردهای پستمدرنیستی در دو داستان «تفریق خاک» و «داستان ویران» از مجموعه داستان اخیر این نویسنده تحلیل و با هم مقایسه شود. از این رو، در آغاز، خلاصهای از دو روایت آمده است، سپس شگردهای به کار رفته در هر یک بررسی شده و سرانجام کارکرد این شگردها در دو داستان با یکدیگر سنجیده شده است. یافتههای پژوهش نشان داد که داستان تفریق خاک با قرار دادن «وجود» بهعنوان موضوع محوری، محتوای وجودشناسانه را در مقام عنصر اصلی متون پستمدرن برجسته کرده است؛ درحالیکه داستان ویران بیشتر از شگردهای صوری به ویژه اتصال کوتاه بهره برده و در نتیجه توجه خواننده را بیشتر به ماهیت فراداستانی اثر جلب کرده است.
Post-modernism is one of the modern actions in the Persian literature which it is so considered in the narrative literature in a particular way and different works have been created with a post–modernist approach recently. One of the authors who has been affected much more by this action in his short stories is Abootorab khosravi. In this essay, it has been tried to compare and analyze the state of using some of the most important methods of post–modernism in two stories “tafriq-e- khak” and “dastan-e-viran” from this author’s recent collection. For this reason, a brief has been brought from both two narrations at the beginning, then the used methods in each one have been investigated and; consequently, function of these methods has been evaluated with each other. Findings of the study showed that “tafriq-e-khak” story has embossed ontological content as the prominent element of postmodern texts by putting “existence” as the pivotal topic; whereas “dastan-e-viran” has benefited mostly from nominal methods; specially short circuit and consequently attracted the reader to the meta-fictional basis of the work.
خلاصه ماشینی:
بـيگمـان «محتـواي ايـن پرسش ها و سؤالات مشابه آن ها، بر پيش فرض يگانگي و قطعيت جهاني متکي اسـت کـه انسان در وحدت آن و در امکان شناخت آن شکي به خود راه نميدهد و فقط تلاش ميکند که از چند و چون آن سر در بياورد» (تديني، ١٣٨٨، ص ٢٦)؛ اما با ظهور پست مدرنيسـم و دستاوردهاي دانش بشر در عرصه هاي گوناگون ، به همراه رويدادها و تحولات اجتمـاعي و سياسي اين دوران ، درستي اين ديدگاه با ترديد روبه رو شد و عنصر غالب محتوايي در آثـار پست مدرن ماهيتي وجودشناسانه يافت ؛ يعني به جاي معرفت و شـناخت ، وجـود در مرکـز توجه قرار گرفت و همين امر سبب شد تا به جاي پرسش هاي پيشين ، پرسش هايي از ايـن دست مطرح گردد: «اين چه جهاني است ؟ با آن ، چه کار بايد کرد؟ کدام يک از «خويشتن - »هاي من بايد اين کار را انجام دهد؟» (مک هيل ، ١٣٩٢، ص ٤٠).
صحبت هاي آن ها همچنان ادامه مييابد تا اينکه کيا تصميم ميگيرد گـران او را بـه دنيـا بياورد و مادرش را خودش «انتخاب » ميکند (همان )؛ اما روشن است که چنين چيـزي در عالم واقع امکان پذير نيست و يک سايه نميتواند با انسان هايي که در جهان خاکي ميزيند سخن بگويد؛ به ويژه که اين افراد پدر و مادر آينده اش باشند و او بخواهد به اين ترتيب آن - ها را برگزيند؛ اما در داستان تفريق خاک چنين ميشود و نميتوان هيچ توجيهي جز در هم شکسته شدن مرزهاي ممنوع وجودي براي آن يافت .