چکیده:
در این بررسی، وضعیت بهزیستی ساکنین بافتهای ناکارآمد و حاشیهنشین شهر مشهد مورد کنکاش قرارگرفت و فرض آن بود که محرومیت نسبی ساکنین بافتهای ناکارآمد، در سطح بهزیستی درک شده این گروه، اثرگذار است. در این بررسی از نظریه بهزیستی اجتماعی کییز و گار و دیدگاه محرومیت بلا و چافتز به عنوان چارچوب نظری استفاده شد. شیوه بررسی، توصیفی و تحلیلی بود و دادههای مورد نیاز با پرسشنامه و نمونهای به حجم 384 نفر بهدست آمد که به روش خوشهای از جامعه یک میلیون و پانصد هزار نفری حاشیهنشینان شهر مشهد انتخاب شدهبود. نتایج نشان داد که پاسخگویان احساس محرومیت تا حدودی بالا(41/142) و سطح بهزیستی اجتماعی پایینی(122) دارند و رابطه بین گویهها و مولفههای محرومیت با بهزیستی اجتماعی و ابعاد آن در بین نمونه مورد بررسی، معنادار و معکوس است. ارزیابی یافتههای آنالیز رگرسیونی مرحله به مرحله(که طی 3 گام وارد معادله شد)، مشخص ساخت متغیرهای محرومیت از حقوق شهروندی در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و حقوقی، حدود 23 درصد از تغییرات متغیر وابسته یعنی بهزیستی اجتماعی را تبیین مینماید. در مجموع، ارزیابی یافتهها نشان داد، مدل پژوهش حاضر، قدرت تبیین و پیشبینی نسبتا مناسبی دارد و برای دستیابی به توسعه پایدار، بایستی احساس محرومیت حاشیهنشینان را کاهش داد.
خلاصه ماشینی:
سال يازدهم ـ شماره ي سي و هشتم ـ بهار ١٤٠٠ بررسي اثر احساس محروميت بر بهزيستي اجتماعي در بافت هاي ناکارآمد شهري(نمونه موردي شهر مشهد) 1 رستم صابريفر چکيده در اين بررسي، وضعيت بهزيستي ساکنين بافت هاي ناکارآمد و حاشيه نشين شهر مشهد مورد کنکاش قرارگرفت و فرض آن بود که محروميت نسبي ساکنين بافت هاي ناکارآمد، در سطح بهزيستي درک شـده اين گروه ، اثرگذار است .
حقيقت آن است که وضعيت مناطق حاشيه نشين و تمام بافت هاي شهري که در بدنـه اصلي ادغام نشده اند، به صورتي است که سبب به وجود آمدن شـرايط فرهنگـي خاصـي براي آنها ميشود، به طوري که از يک سـو فقـر فرهنگـي و مشـکلات مـالي و از سـوي ديگر، ديدن زندگي شهرنشينان که از امکانات امروزي بهره مندند، سبب ايجـاد نارضـايتي عميق و گسترش محروميت نسبي در ميان اين گروه ميشود.
اعتقاد به پيشرفت و داشتن يک زنـدگي بهتـر در ميان حاشيه نشيان و مهاجران روستايي که براي کسب درآمـد بيشـتر بـه شـهرها روي آورده اند، باعث ميگردد گروه هـاي مرجـع آنهـا کسـاني باشـند کـه از وضـعيت بهتـري برخوردار هستند، اما چون شرايط حاکم ، امکان دستيابي به چنين موقعيـت هـايي را بـراي همه فراهم نميکند، احساس محروميت نسبي در ميان گـروه هـاي حاشـيه نشـين شـهري افزايش پيدا کرده و زمينه نارضايتي اجتماعي را در ميـان آنهـا بـه وجـود مـيآورد و بـه تدريج گروه مرجع در ميان اين گروه تغيير پيدا کرده و به سوي اهدافي کـه دسـتيابي بـه آنها ساده تر، ولي نامشروع است ، سوق پيدا ميکند و به تعبير مرتون ، تناسب ميان ابـزار و اهداف از بين ميرود و اين موضوع نخسـت باعـث افـزايش ميـزان محروميـت نسـبي و سپس سبب گسترش رفتارهاي ناهنجار اجتماعي در ميان اين قشر از جامعه ميگردد.