چکیده:
به اعتقاد اکثر نظریهپردازان، همگرایی ارتباطات و تبادل فرهنگی از مهمترین کارکردهایی است که ممکن است زمینهساز همگرایی بیشتر چه در سطح منطقهای و چه سطح جهانی شود و با گسترش ارتباطات فرهنگی نیاز به همفکری و تبادل نظر بیشتر ضرورت پیدا میکند و بستر همکاریهای نوین چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصههای اقتصادی و سیاسی پدید میآید. استفاده از ظرفیتهای فرهنگی در جهت گسترش روابط بینالدولی و تشکیل اتحادیههای منطقهای بر پایه عناصر فرهنگی مشترک در جهان پس از جنگ سرد و هزاره سوم، ضرورتی انکار ناپذیر است. در کنار به کارگیری مجاری و راههای دیپلماسی رسمی، باید به بزرگراههای دیپلماسی فرهنگی توجه کرد و با برنامهریزی حساب شده در حوزههای آموزشی، هنری و فرهنگی به ترویج ارزشهای مطلوب کشور و مآلا تامین منافع کشور اقدام کرد. از این دیدگاه، به کارگیری دیپلماسی فرهنگی را نه تنها برای دستیابی به اهداف فرهنگی بلکه برای نیل به اهدافی با ماهیت سیاسی، امنیتی و حتی نظامی نیز میتوان تجویز کرد.
The Interaction of Culture and Foreign Policy in Information AgeDr.Hasan Shamsini GhiasvandAbstract: The most theorists believe that convergent communication and cultural interaction would result in the more convergence in the region and the world. An increase in cultural communication makes the exchange of ideas more necessary. Moreover, it creates conditions for new cooperations in cultural, economic and political areas. It seems undeniable necessity of using cultural potentials in order to enhance relations between nations, to establish regional unions based on common cultural elements in world after the cold war. In addition to official diplomacy, it is essential to pay attention to cultural diplomacy and to promote high values by careful planning in art, educational and cultural areas to serve the national interest. From this perspective, the cultural diplomacy could be used not only for cultural aims, but to achieve political, security and military aims.Key Words: Constructivism, Convergence, Culture, Globalization,
خلاصه ماشینی:
بنابراین در چارچوب جریان اصلی نظریه پردازی روابط بینالملل، گرچه به درون دولتی و مسایل ایدئولوژیکی، ارزشی، انگارهای و هنجاری و در مجموع به فرهنگ عنایت چندانی نمیشود، لکن فشارهای سیستماتیک و ساختاری نظام بینالملل عملاً دولتها را در فرآیند نوعی جامعه پذیری از لحاظ همگون سازی رفتارها قرار میدهد به گونهای که با وجود تعلقات نظامها از لحاظ فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیکی، آنها مشابه هم عمل میکنند.
در عین حال باید به جایگاه فرهنگی افراد و اینکه منافع و اهداف آنها به شکل اجتماعی تعریف میشوند توجه نمود و همچنین توجه به رابطه میان اخلاق و قدرت، این مساله برای نظریه پردازان انتقادی اهمیت مییابد که در جهانی که از نظر فرهنگی و ارزشی متکثر است، چگونه باید به تغییر وضع موجود امید داشت و پس از آن چگونه میتوان در جهت جایگزین ساختن نظمی نوین، به اصول اخلاقی عام و مورد قبول همگان دست یافت.
جامعه بینالمللی در دیدگاه این گروه از اندیشمندان عبارت است از «گروهی از دولتها (یا جوامع مستقل سیاسی) که نه تنها یک نظام را تشکیل میدهند بلکه از طریق گفتگو و توافق، قواعد و نهادهای مشترکی را برای رفتار و روابط ایجاد کردهاند و منافع خود را در حفظ این ترتیبات تشخیص دادهاند»؛ اگر چه نظام بینالمللی فراتر از نظام ملی-که مبتنی بر هویت مشترک در قلمرو مرزهای سرزمینی مشخص است - تلقی میشود ولی دارای هنجارها، قوانین، قواعد نانوشته، روالهای حقوقی و در واقع فرهنگ-های دیپلماتیک و تجاری میباشد که در عمل مورد قبول تمام کسانی است که در محیط نظام بینالمللی فعالیت میکنند.