چکیده:
استفاده از عناصر پسامدرن در داستانهای کودکان با دشواریهایی همراه است؛ زیرا ممکن است مخاطب کمتجربه فهم درستی از این عناصر نداشته باشد و روند درک داستان برایش کند شود. با این اوصاف، بسیاری از شاخصههای پسامدرن را در داستانهای کودکانه محمدرضا شمس و سیامک گلشیری میتوان دید. مانند: گسست در پیرنگ، خلق دنیایی دیگر، شخصیتهای تخیلی و توهمی، راوی غیر قابل اعتماد و تعلیق آگاهانه ناباوری. در این پژوهش برای آنکه نشان دادن تمایز داستانهای پسامدرن در برابر داستانهای متعارف، داستانهای پسامدرنی محمدرضا شمس («من، زنبابا و دماغ بابام» و «منمن کلهگنده») و تهران کوچه اشباح از سیامک گلشیری را در مقابله با اندیشههای روایتشناختی ماریا نیکولایوا بررسی میکنیم. نیکولایوا با گرایشهای پساساختارگرایی، ابزاری را که روایتشناسی میتواند برای بررسی ادبیات داستانی کودکان در اختیار ما بگذارد، به ما نشان میدهد. روایت همزمان سه داستان در آثار شمس و تجویف در داستان گلشیری، نمونهای برای گسست و شکاف در روایت است. در پایان داستان نیز شاهد روزنهای به آغاز یک داستان تازهایم.
Using postmodern elements in children’s fiction has its own difficulties because the non-experienced audiences of such fiction may not have a clear understanding of these elements and, thus, the process of understanding the story would slow down. Nonetheless, a considerable number of postmodern elements can be detected in Mohammadreza Shams’ and Syamak Gloshiri’s fictions for children: breaks in the plots, creation of alternative worlds, presence of imaginary characters, unreliable narrators, and the willing suspension of disbelief. In order to demonstrate the differences between postmodern and conventional fictions, this study examines Shams’s postmodern fictions, Me, My Stepmom, and My Dad’s Nose, and Me, the Big-Head, and Golshiri’s Tehran, Ghost Alley, using Maria Nikolajeva’s narratological ideas. With her poststructuralist tendencies, Nikolajeva presents the tool that narratology can provide us for the examination of children’s fiction. Simultaneous narration of three stories in Shams’ works and story-within-the-story in Golshiri’s are examples of narrative breaks and gaps. At the end we also witness the opening of a window onto a new story
خلاصه ماشینی:
در ایـن پـژوهش بـرای آنکـه نشـان دادن تمـایز داستان های پسامدرن در برابر داستان های متعارف ، داستان های پسامدرنی محمدرضا شمس («مـن ، زن بابا و دماغ بابام » و «من من کله گنده ») و تهران کوچه اشباح از سیامک گلشیری را در مقابله بـا اندیشه های روایت شناختی ماریا نیکولایوا بررسی میکنیم .
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه محقق اردبیلی ١- مقدمه با آنکه بسیاری از پژوهشگرانِ عرصه داستان کودک و نوجوان از دشواری نوشـتن بـه شـیوه داستان های پسامدرنیستی برای کودکان سخن گفته اند، اما نویسندگانی نیز بوده انـد کـه در این طریقه نگارش به سبکی ویژه دست یافتـه انـد.
ما در این پژوهش سه اثر «من ، زن بابا و دماغ بابـام »، «مـن مـن کلـه گنـده » و «تهـران کوچـه اشباح » را برای بررسی انتخاب کرده ایم ؛ زیرا به نظر ما عناصر پسامدرنیستی در این سـه داسـتان آشکارتر است و از سوی دیگر دو داستان برگزیده شمس بـه هـم پیوسـته انـد و هـر یـک بـدون دیگری ناتمام است .
١- ٢- آشنایی با داستان «تهران ، کوچه اشباح » از سیامک گلشیری سیامک گلشیری نیز یکی از نویسندگان مطرح ژانر فـانتزی، بـه ویـژه فـانتزی وهـم نـاک یـا گوتیک است که آثار گوناگونی را در این ژانـر بـرای کودکـان نوشـته اسـت .
1 ٣-٢- شخصیت پردازی ماریا نیکولایوا نیز در بررسی خود درباره داستان های کودک اهمیت بسـیاری بـه شخصـیت داده است .