خلاصه ماشینی:
"گفتم:«تو کیف منو ندیدی؟»انگشتهای را توی هم قلاب کرد و دستهایش را انداخت پشت سرش.
» برسم را از توی کیف درآوردم و گفتم:«چهقدر حواسپرت شدهم؟» گفت:«تا حالا که نبودی!» لوازم آرایشم را که میچیدم روی میز قوطی کرم از دستم افتاد،قل خورد و رفت کنار تخت.
گفت:«دستت گیر نداره،نه؟» نشستم جلو میز توالت و گفتم:«میخوای بگم باشه یه روز دیگه؟» شانهاش را بالا انداخت.
گفت:«چند وقته ندیدهایش؟» از توی آینه نگاهی بهش انداختم و گفتم:«یه یه سال و نیمی میشه.
برگشتم طرف و گفتم:«چطور شدهم؟»صورتش را پشت مجله پنهان کرد و گفت:«توپ توپ.
گفتم:«جواب بده!»دود سیگارش را بیرون داد و با دست چپش روی جام پنجره ضرب گرفت.
سرم را به طرف دستش خم کردم و گفتم:«چیشده؟محبتت گل کرده؟» گفت:«پاشو بریم یه چایی بزنیم.
کف دستم عرق کرده بود گفتم:«چهقدر هوا خوبه!»یه سیگار دیگه روشن کرد و گفت: «هیچوقت ازت خواستگاری نکرد؟»چند قدم از من جلو افتاده بود."