چکیده:
در بحثهای تخصصی مربوط به نشانهشناسی مکتب پاریس، بهصورت معمول از دو گرماس صحبت میشود: گرماسِ یک که بینشی سفتوسخت و ساختارگرا دارد و خود را در اثر معناشناسی ساختارگرا آشکار میکند و گرماسِ دو که به بینش پدیدارشناسی میگراید و کتاب درباب نقصان معنا تجلی این بینش است. اساس اندیشة روایی گرماس بر منطقِ لوگوسانتریسم استوار است که خود مبتنی بر مفهوم اکونومی یا مرکزگرایی است؛ یعنی گردش موضوعات ارزشی در دستان سوژهها در یک نظام بسته. در این نظام بسته، ارتباط هستیشناختی سوژه و موضوعات ارزشی درحد تعامل مبتنی بر «مالکیت» تقلیل پیدا میکند. بهتدریج گرماس به سوژه نه صرفاً بهعنوان «مفهومِ ناب دستور زبانی»، بلکه بهمثابة سوژهای هستیشناختی نظر میکند؛ سوژهای که درگیر خود جهان است و با آن بهجای ارتباطی با فاصله و استعلایی، ارتباطی همعرض برقرار میکند. در این مقاله ضمن اثبات این ادعا که اندیشة روایی گرماس بر منطق لوگوسانتریسمِ مبتنی بر اکونومی بنا گذاشته شده، به این مهم پرداخته شده که چگونه گرماس از باور به «ارتباط استعلایی و مالکیتی» سوژة دکارتی با جهان به گرماسی که به ارتباط پدیدارشناختی مبتنی بر «هستی ـ در جهان» سوژه باور دارد، گذر میکند.
In the specialized discussions of semiotics of the Parisian school, two Greimas are commonly spoken: the first Greimas, who has a rigid vision of structuralism, and reveals himself as a structuralist semantics, and the second Greimas, who tends to see phenomenology. And the book imperfection of meaning is the crystallization of this vision. We believe that the basis of Garmas's narrative thought is based on the logic of logocentrism, which is itself based on the concept of economics or centralism, that is, the rotation of value issues in the hands of subjects in a closed system. In this system, the ontological connection of the subject and value issues is reduced to the level of interaction based on "ownership". Gradually, Greimas treats the subject not only as a "pure concept of grammar," but also as an ontological subject, a subject that engages with the world itself and communicates with it instead of with distance and transcendence. In this paper, while proving that Greimas’s narrative thinking is based on the logic of econometric-based logistics, we will focus on how Greimas believes in the "transcendental and proprietary " relation of Descartes' subject with the world in the heat of a phenomenological relation, based on the "being-in-the-world" of the subject.
خلاصه ماشینی:
گذر گرماس از منطق «لوگوسانتريسم »، يعني منطق «مرکزگرايي تقليلي اقتصادي» حاکم بر نظام روايي کلاسيک به دورنماي «پديدارشناختي » مرتضيبابک معين *١ (دريافت : ١٣٩٩/١/٢٩ پذيرش : ١٣٩٩/٤/٢) چکيده در بحث هاي تخصصي مربوط به نشانه شناسي مکتب پاريس ، به صورت معمول از دو گرماس صحبت ميشود: گرماس يک که بينشي سفت وسخت و ساختارگرا دارد و خود را در اثر معناشناسي ساختارگرا آشکار ميکند و گرماس دو که به بينش پديدارشناسي ميگرايد و کتاب درباب نقصان معنا تجلي اين بينش است .
در اين پژوهش ، با روش توصيفيتحليلي و با تأکيد بر انديشه هاي اريک لاندوفسکي درخصوص بينش روايي گرماس ، درصدد پاسخ به اين پرسش ها هستيم : ـ چگونه ميتوان بين انديشۀ لوگوسانتريسم که از منظر دريدا٨ بر اصل اکونوميک استوار است و انديشۀ روايي گرماس ارتباط برقرار نمود؟ ـ چگونه گرماس از باور به سوژه به مثابۀ «مفهوم ناب دستور زباني» به «سوژه اي هستيشناختي» گذر ميکند؟ ـ چگونه با تأکيد بر الگوها و انديشۀ اريک لاندوفسکي ميتوان الگويي براي نظام هاي متفاوت معنايي اثر درباب نقصان معنا ارائه داد؟ براساس اين پرسش ها، فرضيۀ بنيادي مقاله اين است که اساسا نشانه شناسي روايي کلاسيک در دستور زبان روايي خود بر اين بينش که مبتني بر جدايي «سوژه » و «جهان ـ ابژه » است ، بنا شده ؛ بينشي که مبتني بر معيارهاي انتفاعي مشخص است و ارزش هاي ابژه ها و معنايي را که بر جهان فرافکني ميکند، ازقبل تعيين کرده است .