چکیده:
در طی چند دهه گذشته مفاهیم نوین بسیاری وارد ادبیات جغرافیایی شده که نیازمند فهم، روشنگری، ارزیابی و نقد هستند. از جمله این مفاهیم، «آژانسمان» است که منطق عمومی فلسفه ژیل دلوز را شکل میدهد. مفهوم «آژانسمان» در فلسفه دلوز بیانگر نوعی تلاش برای فراتر رفتن از انگارهها و مفاهیم مدرنیستی به جهان، طبیعت، جامعه، شهر و انسان است که نقش بسیاری در گشایش افقهای فکری در جغرافیای پساساختارگرا، جغرافیای عاملـ شبکه و جغرافیای غیرـ بازنمایی داشته است. استفاده از این مفهوم و کاربرد آن در جغرافیا (بهویژه در شاخههای جغرافیای فرهنگی نو و جغرافیای شهری) فرصتی برای فراتر رفتن از نگاههای مبتنی بر پیشانگارههای مدرنیستی به جنبههای فضایی زیستن انسان روی زمین بهشمار میآید از این طریق امکانهای قابلتوجهی در اختیار جغرافیدانان «پستگرا» و تحول در نظرگاه و فهم آنها از پدیدههایی گذاشته است که با آنها سروکار دارند. این نوشتار، گذری کوتاه بر برخی از ابعاد فلسفه ژیل دلوز و کاربرد آن در جغرافیا بر محور مفهوم «آژانسمان» است.