چکیده:
زمینۀ اصلی این پژوهش بررسی روش دکارت در معرفت به عالم محسوس و نسبت آن با آرمان اصلموضوعی معرفت است. با فاصلهگرفتن از این ایراد که دکارت در شناخت عالم مادی از روش اصلموضوعی عدول کرده، استدلال کردهام که وی، از جمله در این عرصه، با توسعۀ قواعد تبدیل و استنتاجی دستگاه معرفت و شکستن انحصار قیاس، همچنان به روش اصلموضوعی در تأسیس درخت معرفت پایبند مانده است. یکی از مهمترین قواعد استنتاج غیرقیاسی توسعهیافته در کار او روشی است که امروزه با عنوان استنتاج بهترین تبیین شناخته میشود. با تحلیل اسنادی نشان دادهام که افزون بر صورتبندی پایۀ استنتاج بهترین تبیین، صورتبندی گستردۀ آن هم در طرح اولیهای مانند گفتار در روش و هم در بخشهای تجربی اصول فلسفه به وضوح قابل رهگیری است. مطالعۀ این توسعۀ قواعد استنتاجی در کار دکارت، نه تنها برخی ابعاد ایدۀ مهم و دورانساز او مبنی بر جایگزینی روش بهجای منطق را روشن میسازد بلکه الگویی برای جمع میان معرفت تجربی با روش اصلموضوعی بهدست میدهد که بهویژه الهام بخش شناخت و مواجهۀ عقلانی با رخدادهای خلّاق و نوشوندۀ تجربی و انسانی است و بر پایۀ آن میتوان روزنهای بهسوی خروج از آنارشی معرفتی و حتی آنارشی ارزشی در این قبیل عرصهها گشود.
The main background of this research is the study of Descartes' method in our knowledge to the sensible world and its relation to the ideal theme of axiomatic knowledge. I do not accept the objection that Descartes deviated from the axiomatic method in the knowledge of the material world, and therefore I have argued that he continued to axiomatic method by developing the rules of inference and breaking the monopoly of syllogism in his Tree of knowledge. One of the most important rules of non-deductive inference developed in his work is the method of inference to the best explanation (I.B.E). Through documentary analysis, I have shown that in addition to the basic formulation of the inference to best explanation (I.B.E), its extensive formulation can be clearly traced both in Preliminary design such as Discourse on Method and in the empirical sections of the principles of philosophy. Studying this development of inferential rules in Descartes's work not only illuminates some aspects of his important and deep idea of replacing the method with logic, but also provides a model for combining empirical knowledge with the axiomatic method. This model inspires knowledge and rational encounter with creative and constantly changing experimental and human events, and based on it, a window can be opened to get out of epistemic anarchy and even value anarchy in such areas.
خلاصه ماشینی:
فلسفۀ علم ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دوفصل نامۀ علمی (مقالۀ علمی ـ پژوهشی)، سال یازدهم ، شمارة اول ، بهار و تابستان ١٤٠٠، ٣ - ٢٨ استنتاج بهترین تبیین در روش اصل موضوعی دکارت و پیامدهای معرفت شناختی آن مهدی بهنیافر * چکیده زمینۀ اصلی این پژوهش بررسی روش دکارت در معرفت به عـالم محسـوس و نسـبت آن بـا آرمان اصل موضوعی معرفت است .
مطالعۀ این توسعۀ قواعد استنتاجی در کار دکـارت ، نه تنها برخی ابعاد ایدة مهم و دوران ساز او مبنی بر جایگزینی روش بـه جـای منطـق را روشـن میسازد بلکه الگویی برای جمع میان معرفت تجربی با روش اصل موضوعی به دست مـیدهـد که به ویژه الهام بخش شناخت و مواجهۀ عقلانی بـا رخـدادهای خلّـاق و نوشـوندة تجربـی و انسانی است و بر پایۀ آن میتوان روزنه ای به سوی خروج از آنارشی معرفتـی و حتـی آنارشـی ارزشی در این قبیل عرصه ها گشود.
حالا میخواهم به این بپردازم که تفـاوت تقریـر دو عـاملی فـوق مـا از روش ١٢ فلسفۀ علم ، سال یازدهم ، شمارة اول ، بهار و تابستان ١٤٠٠ بیان شـده دکـارت در اصـل ٤٦ بـا تقریـر فرضـیه ای-اسـتنتاجی آن ، تفـاوت یـک اسـتنتاج اصل موضوعی با استنتاج آزاد در دستگاه معرفت است .