چکیده:
بحث رابطه روحانیت با علوم جدید بویژه دانش سیاسی از قدمت بسیاری برخوردار نیست. برای نخستین بار روحانیت، در ورای منازعات فکری سیاسی مشروطهطلبان و مشروعهخواهان در باب تعامل یا تهافت سنت و مدرنیته، به مساله فرعی تری نیز پرداخت و آن، این بود که آیا میتوان وجهی دینی برای علوم جدید تعریف کرد یا نه؟ برخی از عالمان دینی بنا به دلایل مختلفی که عمدتا نشاندهنده وابستگی دینی و تاویل دین مدارانه آنان از تعلیم و تربیت سنتی بود با انجام اصلاحاتی در این حوزه مخالفت ورزیده و به تکفیر علوم جدید پرداختند. در برابر آنان، برخی دیگر با قرائتی متفاوت از همگنان سنتی خود، به انجام اصلاحاتی در این حوزه امیدوار و خواهان بسط این علوم در میان مردم شدند. با این همه، این گفتگوها هیچ گاه به دغدغه اصلی آنان در سالهای پس از مشروطه به این سو تبدیل نگردید و آنان همانند گذشته به طرح "مباحثی" در حاشیه های گفتگوهای فقهی خود در باره سیاست پرداختند. اما با پیروزی انقلاب اسلامی، که روحانیت تلاش کرد تا زندگی سیاسی را بر اساس نشانه های سیاسی نص اسلامی صورت بندی نماید بناچار به تولید شاخه هایی از دانش سیاسی پرداخت که تا کنون سابقه نداشت. با این همه، بافت دانش هایی که در این دوره تولید شد با آنچه که در محافل دانشگاهی رواج داشت؛ تفاوت های مهمی پیدا می کرد که در این مقاله به بررسی این تحولات و تفاوت ها خواهیم پرداخت.