چکیده:
ظلم و عدل از مفاهیم بسیار تاثیرگذار و مورد بحث در اندیشۀ بشری است. یکی از مباحث
مهم در این خصوص، اثری است که مفهوم ظلم می تواند در فرآیند استنباط احکام شرعی ایفا کند. این
مقاله درصدد است نقش ظلم در این فرآیند را مشخص نماید. براساس کتب لغت، به ویژه کتب
معنا کرد. در متون دینی، بهخصوص قرآن » تعدی از حد « نزدیک به عصر صدور وحی، ظلم را می توان
کریم هم، همین معنا مورد نظر بوده است. بر این مبنا، در استنباط فقهی هرجا از حدودی که شارع آن
را معتبر شمرده تخطی شود، ظلم واقع شده است. حدود معتبر در فقه، مجموعه حدودی است که شارع
مشخصا تعیین نموده، و حدود عقلی و عرفی که به اعتبار آن حکم کرده یا آن را ردع نکرده باشد. در
نتیجه، ظلم ملاکی است که در تمام فضای فقه و فرآیند استنباط جریان دارد و دو نقش عمده برای آن
قابل تصور است: اول، در مواردی که اطلاق یا عموم دلیلی با خطوط کلی شرعی منافات داشت،
می تواند دلیل را مقید کند یا از مورد منصرف نماید. دوم، در تفریعات فقهی و مسائل جدید می تواند
مستند حکم قرار گیرد.
Justice and injustice are two influential and highly debated issues in human schools of thought. One key discussion in this regard, is the role the concept of injustice can play in the procedures related to inference of the religious rules. This paper intends to clarify the role of injustice in this procedure. Based on the dictionaries, especially those belonging to the immediate post-Revelation period, injustice means “trespassing limits”. It also means the same in religious texts, the Holy Quran in particular. On this basis, in jurisprudential inference, injustice takes place whenever one trespasses the limits specified by the legislator. The valid limits in jurisprudence are the same specified by the legislator as well as the rational and common limits based on which the legislator has set the limits or avoided prohibition. Consequently, injustice is a criterion at work throughout the totality of jurisprudence and legal inference. Two major roles have been considered for injustice: First, in cases where attribution of something or reasoning is in incompatibility with general guidelines of Sharia law, it can restrict reason or dissuade the case. Second, it can serve as a proof of judgment in jurisprudential ramifications and newly raised issues.
خلاصه ماشینی:
مسئله اين است که مفهوم اين دو واژه ــ که بار ارزشي هم دارند ــ چيست ، و اگر قرار است در واقعيت بيروني تحقق پيدا کنند، اين تحقق به چه ترتيب است ، يا به بيان ديگر، مصاديق عدالت و ظلم چيست و چگونه ميتوان آنها را تشخيص داد؟ آيا اساسا امکان دارد جامعه را برمبناي عدالت و نبودن ظلم اداره کرد؟ اين مسئله چه ضرورت و ارزشي دارد؟ چه موقع مي توان احکام و مقررات عادلانه و نه ظالمانه وضع کرد و چه کسي ميتواند و حق دارد اين مقررات را وضع کند؟ پرسش هاي بسيار ديگري نيز از اين دست مطرح است .
١. معناشناسي ظلم پيش از آغاز بحث ، لازم است سه نکته مورد توجه قرار گيرد: نخست ، هرگاه کسي واژة ظلم را بشنود يا براي توصيف عملي در روابط ميان افراد اجتماع ، وصف 4 ظالمانه بودن را به کار برد، اينجا در واقع ، تصور يا به بيان ديگر، حال وهوايي در ذهن فرد نسبت به شناخت اين مفهوم وجود دارد.
تفاوت ميان «اخذک حق غيرک» و «وضع الشيء في غير موضعه » را ميتوان اين دانست که فرضا، اگر غيرعرب زباني که تازه آموزش زبان عربي را آغاز کرده يا کسي که اصلا در عمر خود تا به حال کلمۀ ظلم را نشنيده است ، بخواهد بنابر تعريف کتب لغت آن را بفهد، به راستي کدام يک از اين دو عبارت ميتواند او را به شناختي که اهل لغت عربي از اين واژه دارند نزديک کند؟ آيا انتقال بار معنايي، يا به تعبيري که گفته شد، حال وهواي يک واژه سهم تاثيرگذاري در تعريف و شناسايي آن ندارد؟ البته خود اين ميتواند محل بحث باشد که يک لغت دان اصولا در اين زمينه وظيفه اي دارد يا کارش تنها بيان موارد استعمال است .