چکیده:
نگارنده در جستارِ پیشِ رو میکوشد تا با استفاده از منابعِ دورۀ اسلامی و به روشِ توصیفی ـ تحلیلی، مقصودِ اسفندیار از واژۀ «ایرانیان» را در این مصراع: «همه کشور ایرانیان را دِهَم» که در هَنگامِ گِلهگزاری از گُشتاسپ نزدِ مادرش میگوید، روشن سازد. بسیاری از پِژوهندگانِ شاهنامه این پرسش را مطرح کردهاند که مگر ایران در زمانِ گُشتاسپ در دستِ ایرانیان نبوده است که اسفندیار میخواهد پس از گرفتنِ آن از پدر، آن را در اختیارِ ایرانیان گذارد؟ نتیجۀ پِژوهش نشان خواهد داد که پهلَوانانِ عهدِ کَیْخُسْرَو، گویا از آنجا که لهراسپ، پدربزرگِ اسفندیار، کیشِ صابئی دارد (در شاهنامه نشانههایی از آن آمده و در منابعِ دیگر به صابئی بودنِ او به آشکار اشاره شده است) و با بیگانگانی چون بختالنصرِ بابِلی، پیوندهایی بسیار نزدیک داشته است، او را نانِژاده و بیگانه میپنداشتند. اسفندیار در مصراعِ یادشُده و در تقابل با پدرش، میخواهد همین موضوع را پیش کَشد؛ پس «ایرانیان» در سخنِ او یعنی پهلَوانانِ سیستان؛ زیرا پارتها که خاندانِ زال و گودرز از آناناند، سرزمینِ خود و پیرامونِ آن را ایرانشهر میگفتند و سیستان را میتوان با توجّه به شواهدی که خواهد آمد، در پیوند با ایرانویج (پهنۀ ایرانی) دانست.
Using the sources from the Islamic era and an analytic-descriptive research method, the present writing tries to illuminate what Isfandiyar means by the term “Iranians” in the hemistich “I shall give the realm to Iranians” in Ferdawsi’s The Book of Kings (Shahnami), while complaining to his mother from his father Gushtasp. Many researchers into The Book of Kings have raised the question whether Iran was not already in the hands of Iranians so that Isfandiyar would plan to take it back from his father and give it to them. The result of the research showed that during Kaykhusraw, pahlavanan considered Luhrasp, the grandfather of Isfandiyar, as a foreigner and of ignoble origins because he was a mandaeist (there are some inferences to this in The Book of Kings, and in other sources his mandaeism is directly referred to), and had close connections with such foreigners as Nebuchadnezzar II. In the above quoted hemistich, Isfandiyar intends to raise this subject in opposition to his father. Thus, “Iranians” in his words means pahlavanan of Sistan, as the Parths of whom the dynasty of Zal and Gudarz are descendants called their land and the surrounding area “Iran-Shahr”, and in view of evidence Sistan can be considered in connection with the expanse of Iranians (Iran-wij)
خلاصه ماشینی:
این مملکت از سالِ ١٩٣٥ در غربْ رسماً با نامِ ایران شناخته شد؛ ولی خودِ ایرانیان قـرن هـا است که عبارتِ ایران را به کارُ برده اند» (کورتیس ، ١٣٨٧: ١٣-١٤)؛ به گونه ای کـه ایـن واژه در زبانِ اوستایی: -airyå، در فارسی باستان : -ariya، در پارتی بـه ریخـت ِ: aryan و در پهلـوی ساسانی: eran، به کار میرود (فره وشی، ١٣٨٧: ١١) و واژۀ آریا در کتیبـۀ بیسـتونِ داریـوشِ اوّل (٨٩-٨٨ :٤ D B) که نوشتۀ خود را به زبانِ آریایی معرّفی مـیکنـد٢ (١٣٠ :١٩٥٣ ,Kent) و همـین طـور خشایارشـاه کـه خـود را «آریـایی، از نـژادِ آریـایی/ -puça Ariya: Ariyaciça» میشناساند (١٥١-١٤٩ :ibid) و استفاده از همـین واژه در مـتنِ اوسـتا (دوسـتخواه ، ١٣٧٩: ٢/ ٦٥٩؛ ٣ :١٨٨٦ ,١ Avesta, Vendidad) و عبـارتِ «مردانِ پــاکدیـنِ ســرزمین هـای ایــرانی/ -airyå daiάhavo» در آن (یشت ها، ١٣٧٧: ٢/ ١٠٨؛ ٢٠٢ :١٨٨٦ ,١٣ Avesta, Yasht) بـه عنـوانِ یک نامِ قومی، به روشنی نشان میدهد که از قرنِ ششم و میانۀ قرنِ پـنجمِ پـیش از مـیلاد، ایرانیان به این که به آریا یا همان ملّیتِ ایرانی متعلّق اند، آگاهی داشـته انـد٣ (نیـولی، ١٣٩٧: ٤٨).
پس از اسلام نیـز مـیتـوان کـارُبردِ ایـن واژه را از همان آغازِ پیدایشِ ادبیاتِ مکتوبِ فارسی و در مجموع ، فرهنـگِ ایرانـی بـه آشـکار دیـد (اشرف ، ١٣٩٧: ٨١-١١٤)؛ چنان که رودکی یکی از ممدوحانِ خود، احمد بن محمّد، را «مـهِ آزادگان و مفخرِ ایران » میخواَند (رودکی، ١٣٨٢: ٣٥) یا فرّخی سیستانی، بـیش از سـی بـار نامِ ایران را در دیوانِ شعرش میآوَرَد (اشرف ، ١٣٩٧: ١١٠)؛ از آن جمله در این بیت : ز ایرانی چگوَنه شـاد خواهـد بـود تـورانی ؟ پس از چندین بلا کآمد ز ایران بر سرِ توران (فرّخی سیستانی، ١٣٨٠: ٢٥٦) نیز میبینیم که در آثارِ جغرافیـایی و تـاریخی همچـون مسـالک و ممالـک (اصـطخری، ١٣٤٠: ٥)،ُ نزهه القلوب (مسـتوفی، ١٣٩٨: ٢٨)، هفـت کشـور (١٣٥٣: ٩٠)، تـاریخِ سیسـتان (١٣٨٧: ٦٦، ٦٧، ٢٢٨)، مجمل الّتواریخ و القصص (١٣٨٣: ٤٧٨) و...