چکیده:
ادبیات اقلیت، از جمله مقولاتی است که از نظر تحلیلی و به تناوب تطبیقی، عقیم مانده و پژوهشهای درخوری در باب آن صورت نگرفته است. ژیل دلوز از بزرگترین فیلسوفان معاصر، از جمله متفکرانی است که در این زمینه مطالعات قابل توجهی داشته و نویسندگانی چون فرانتس کافکا و ساموئل بکت را از بارزترین نمایندگان ادبیات اقلیت معرفی میکند. مسئلهی اصلی تحقیق در این پژوهش آن است که اگر یکی از مهمترین ویژگیهای ادبیات اقلیت، قلمروزدایی زبانی باشد، آیا دو مقوله نفی و شیءهای کثرت یافته را میتوان کلید واژههایی برای این قلمروزدایی تلقی کرد؟ در این جستار از طریق تطبیق استعارهها و تمثیلهای موجود در آثار نویسندگان ذکر شده، در نهایت انسان معاصر را موجودی خواهیم دید که با نفی وضعیتهای پیرامونش، به موجودی "شیء واره" بدل شده است. موجودی که با نفی و رد وضعیتهایی که برایش ترسیم کردهاند هم چون یک شی بیارزش کنار گذاشته شده است. "شیءوارگی" که از منظر تاریخی مدام کثرت پیدا میکند و به زعم ژیل دلوز منجر به بیرون افتادگی تاریخی نیز میشود. در نتیجه انسانی که بیگانهای در زبان خویش است نفیهای بیشماری را زیست میکند تا در نهایت به یک شی بیارزش تنزل مییابد. این پژوهش به روش توصیفی- تحلیلی، با رویکرد تاریخی و با بهرهگیری از منابع کتابخانهای و اینترنتی تدوین شده است.