چکیده:
روانشناسان اخلاق، برای دههها، براین باور بودند که حکم اخلاقی از طریق عقل و استدلال بوجود میآید. آزمایشها و تحقیقات تجربی اخیر نشان داد که هیجانات، نقشی بنیادین در حکم اخلاقی ایفا میکنند. تفاوتی که در بین اغلب این پژوهشگران وجود دارد، در خصوص سهم هریک از عقل و هیجانات در حکم اخلاقی ست. از این رو، هریک از پژوهشگران، مُدلهای متفاوتی ارائه کردند. یکی از آنها، مُدل دوگانه حکم اخلاقی ست. از نظر گرین، مغز انسان دارای دو سیستم مجزا و مستقل است: سیستم اتوماتیک (واکنشهای ناخودآگاه و غیرارادی هیجانی) و سیستم دستی (فرایند آگاهانه عقلی). پارهای از حکمهای اخلاقی به واسطۀ هیجانات و پارهای دیگر از طریقِ فرایندهای عقلانی و فایدباورانه بوجود میآیند. گرین، عمدتاً از طریق طرح آزمونهای تجربی، تصویربرداری مغزی و پژوهش بر روی بیماران دچار آسیب مغزی برای مُدل خود شواهد و دلایلی فراهم کرده است. دلایل و شواهد گرین، اگرچه در بسیاری از موارد با مدعای او همخوانی دارند، اما برای آنها میتوان نمونه نقض پیدا کرد؛ خصوصا که پژوهشهای اخیر حاکی از این هستند که نمیتوان مکانِ مشخص و اختصاصی در مغز برای هیجان و عقل تعیین کرد. بنابراین، به نظر میرسد که مُدل او نمیتواند تبیین جامعی از حکمهای اخلاقی ارائه کند.
Moral psychology for decades focused on reasoning, but recent evidence finds that emotions play a fundamental role in moral judgment. One of the models for explaining moral judgment is Greene’s Dual-process model of moral judgment. He believes that we can arrive at moral judgments either through reasoning or through emotions, according to which both automatic emotional responses and more controlled cognitive responses are involved in moral judgment. More specifically, utilitarian moral judgments are driven by cognitive processes while non-utilitarian judgments are driven by automatic emotional responses. Green tries to prove his point through experimental experiments and cognitive neuroscience. But according to the sample of violations and recent research, his view does not seem to provide a comprehensive and adequate explanation.
خلاصه ماشینی:
گرين ٢ نيز هم راستا با پژوهشهاي اخير در روانشناسي اخلاق بر اين باور است که هيجانات نقشي بنيادين در حکم اخلاقي ايفا ميکنند اما برخلاف افرادي مانند هايت و بلر، مدعي ست که مغز انسان داراي دو سيستم است : اتوماتيک و دستي؛ پاره اي از احکام اخلاقي ما بواسطۀ هيجانات (سيستم اتوماتيک ) و پاره اي ديگر از طريق استدلال (سيستم دستي) بوجود ميآيند.
گرين ، بخلاف کانمن ، تحقيقات خود در اين حوزه را اغلب معطوف به روانشناسي حکم اخلاقي کرده ؛ نيز، براي تأييد مدل دوگانۀ خود، به پژوهشها و يافته هاي علم عصب شناختي و تصويربرداري مغزي، توجه ويژه اي دارد.
) آيا نجات جان اين ٥ نفر در ازاي انداختن يک عابر پياده از روي پل به دست شما، به لحاظ اخلاقي جايز است ؟ ب ) دوراهي سويچ ٣: قطاري از کنترل خارج ميشود و به سمت ٥ کارگر خط آهن حرکت ميکند.
از اين رو، اگر فردي در موردي حکم کرد که نقض اخلاقي شخصي جايز است (براي نمونه ، در دوراهي پل ، حکم به جواز پرتاب کردن قرباني از روي پل کرد)، به احتمال زياد، براي چنين حکمي واکنش هيجاني خود را ناديده گرفته است .
اکنون گرين شواهدي را بررسي ميکند که به نوع واحدي از دوراهيهاي اخلاقي متعلق است اما حکم متفاوت آزمودنيها هنگام مواجه با اين دوراهيها، فعاليت عصبي متفاوتي را در نواحي مختلف مغزشان نشان ميدهد.
چه تفاوتي بين اين دو مثال وجود دارد؟ براي تبيين اين گونه مثال ها، گرين و همکارانش پژوهش هاي بسياري در ارتباط با تصويربرداري مغزي از آزمودنيها هنگام واکنش به دوراهيهاي اخلاقي الف و ب انجام داده اند.