خلاصه ماشینی:
"در سراسر سدههای پس از این اگرچه عقل یونانی-رومی در حال راهبردن تمدن رومی است اما پایان دوران«فرهنگ» و رسیدن به«عهد تمدن»در تاریخ یونان و روم باستان به خوبی از پریشانی امور پیداست و هرچه در دل زمان و تاریخ بعد از میلاد جلو میرویم این پریشانی زوالآلود بیشتر میشود به گونهای که نهایتا در سقوط و تجزیهء امپراطوری روم [476 میلادی و پس از آن]خود را نشان میدهد.
دستگاه فلسفی افلوطین به لحاظ تاریخی،تجسم پیوند میراث باقیماندهء فلسفه یونانی با برخی اندیشههای معنوی و حکمی موسوم به شرقی بود،پیوندی که در وجود افلوطین با غلبه نسبی یونانیت ظاهر شده است در عینحال که تمامی ویژگیهای یک تفکر دوران گذار از عقل کاسموسانتریک یونانی -رومی به صورت نوعی فرهنگ شبه مذهبی مسیحیت آمیخته با یونانیت را در خود دارد؛درواقع،فلسفهء افلوطین پلی است مابین تفکر محتضر باستانی و صورت نوعی تاریخ قرون وسطی،از اینرو مانند ژانوس هم رویی به گذشته دارد و هم نگاهی در آینده.
افلوطین به عالم حقایق کلی عقلانی[عالم مثل]معتقد است اما سیر به سوی این عالم [به زبان افلاطون:دیالکتیک]را امری صرفا عقلانی نمیداند و درک این حقایق کلی را توأم با ذوق و نحوی شهود متکی به تهذیب نفس میداند و به آن به صورت گونهای وصول مینگرد هرچند که در کلیت خود جوهر دستگاه فلسفی افلوطین همچنان متکی بر عقل انگاری یونانی و صورتی از بسط آن است."