خلاصه ماشینی:
"برعکس آقای مدیر جدی،قاطع و اصولگرا، حسان بیقید و بند هیچ وقت از«ویسکی»و جشنهای شبانه و موسیقی و رقص سیر نمیشد و عاشق جوکها و حرفهای رکیک بود و به مناسبتهای مختلف آنها را اینجا و آنجا نقل میکرد..
» قبل از اینکه فرصت حرف زدن پیدا کنم،ادامه داد: -«و این طور بود که هر روز به رنگی در میآمدم؛یک روز قمار باز میشدم،یک روز تاجر مشروب،یک روز دزد،یک روز مست عربدهکش و یک روز هم پادوی همسر مدیر.
شکی نداشتم حسان با مشکلی روبرو میشود و آینده خودش و خانوادهاش به خطر میافتد،از همان روزهای اول کارمندان طمعکار شرکت برای خود شیرینی و معرفی خدمات و تواناییهایشان پیش مدیر جدید میرفتند.
مدیر با منشیاش درگیر شده بود و مسئله سادهای نبود و میتوانست زندگی حسان را کاملا نابود کند.
یعنی حسان به این زودی مرده بود؟شکمهای گرسنه چه میشود؟مدت زیادی نبود که زندگی جدیدی را شروع کرده بود."