خلاصه ماشینی:
"«این چه وضع نگهبانی دادن است؟کی به تو آموزش داده؟اصلا بگو ببینم کی تو رو اینجا تأمین گذاشته؟!»بعد هم دست دراز کرد،تفنگ را از سر شانهء او قاپید،سریع خشاب آن را درآورد و گلگندن کشید و تو لوله نگاهی انداخت و باز غرید:«این تفنگه یا لوله بخاری!»طفل معصوم که بدجوری از این برخورد او یکه خورده بود،با آن جثهء لاغر و قد و قوارهء کوچکش،عین یک گنجشک داشت میلرزید،تفنگ را به طرف او گرفت اما پسرک یک دفعه بغضش ترکید و همانطور که سرش را بالا گرفته بود و توی چشمهای احمد زل زده بود،اشک از چشمهایش سرازیر شد و گفت:«تو خودت کی هستی که آمدهای سر من داد میزنی؟اسمت چیه؟نیروی کدام پایگاهی؟»متعجب در سکوت به او خیرهشده بود.
اینکه کتابی دربارهء زندگی فرماندهی مثل«احمد متوسلیان»چاپ شود نه از آنجهت مهم است که تاریخ جنگ ما را هم باید مثل همهء تاریخ جنگهای دنیا بنویسند چرا که نه آن سالها،سالهای ژنرالبازی و رئیس و مرئوسی بود و نه بر روی شانهء پیراهن رنگ و رو رفته سبز سپاه«حاج احمد»جایی برای ستاره و نخل و چیزهای دیگر وجود داشت.
فرماندهای که عدالت ندارد ولایت ندارد نبرد در شرایط سخت کردستان،کمبود نیرو و تجهیزات و کارشکنیهای گروههای حاکم شرایط سختی را برای حاج احمد و همرزمانش ایجاد میکند بخش کردستان و مریوان«آذرخش مهاجر»بیانگر مرارتهای نبرد در ارتفاعات کردستان است اما گذشته از مرارتها که بیشتر کار را به گزارش جنگ شبیه کرده،حاشیههایی نیز وجود دارد که گاه به اندازهء متن،حرف برای گفتن دارند: «..."