خلاصه ماشینی:
"اما بعد از همهء این بحثها،همچنانکه در بخش مربوط به نقد پیرنگ نیز اشاره شد،قرار دادن شرح زوال یک خاندان بهعنوان موضوع اصلی-آن هم در شکل فعلی ارائه آن در خشم و هیاهو-را،از نظر فنی،نمیتوان امتیازی برای یک رمان نوگرا در قرن بیستم تلقی کرد.
درست است که کونتین،در اثر آنچه که در مورد خانواده و بویژه خواهرش پیشآمده،دچار آشفتگیهایی در روان خود شده،تا آنجا که تنها راه چاره و رهایی از این اندوه و لطمه را خودکشی دیده است،اما چه دلیلی دارد که نخواهد درد جانکاه او از بابت کدی،کاهش یابد؟!یا،این درست که او بر اساس یک برداشت انتزاعی،میخواهد از زمان بگریزد،ولی این به آن معنی نیست که واقعا آنقدر از زمان متنفر است که برای خلاصی از سیطرهء آن، حاضر است خود را بکشد!همچنانکه،این فکر نیز بسیار کودکانه است که کسی-آن هم با خصوصیات کونتین-از یک طرف مصممانه خواهان مرگ باشد،و از طرف دیگر تصور کند که اگر مثلا عقربههای ساعت جیبیاش را بشکند،میتواند زمان را فراموش کند؛در نتیجه،انگیزهاش برای خودکشی از بین خواهد رفت؛در غیر این صورت،ناچار خواهد شد برای فراموش کردن زمان،خود را بکشد!
وجود آن را به همان صورتی که هست-نه کمتر و نه بیشتر-میپذیرد؛و به جای آنکه در پی سودای خام فراموشی زمان و غلبه بر آن،در واقع خود را دست و پا بسته، یکی از نکات جالب قابل مقایسهء این زن با سه پسر کامپسون،نوع احساس و رفتار او با ساعت و زمان است؛که هرچند داستان،تأکید چندان ویژهای بر آن کرده،اما با اندی تأمل، قابل درک است."