چکیده:
ادراک که یکی از اصلیترین شاخصهای نفس است، در فلسفه رایج به چهار قسم تقسیم میشود. کاملترین بخش ادراک، تعقل یا ادراک عقلی است و فصل ممیّز نفس ناطقه از نفس حیوانی نیز میباشد. اینکه ادراک چگونه در تطورات خود از مرحله احساس به تعقل منتهی میشود و نیز چگونه از عوامل بیرونی ـ بهخصوص عقل فعال ـ بهره میبرد تا به درک کلیات (تصوری و تصدیقی) نائل گردد، از پرسشهای این نوشتار است. در این مساله، فلسفه مشّائی و حکمت متعالیه همسویی قابلتوجهی دارند. لکن بر حسب دیدگاه خاصّی که در اصل ادراک دارند، انظار مستقلی نیز در این مورد ارائه میکنند. مشائیان ادراک را از قبیل انتزاع و پالایش مدرک از ماده (و غواشی) میدانند. اما فیلسوفان صدرایی ادراک را ناشی از اتحاد مدرک (= نفس) با مدرک قلمداد میکنند. تبیین چگونگی تعامل نفس با عقل فعال بهعنوان یکی از مولفههای اصلی ادراک عقلی، در این دو مکتب فلسفی و مکانیسم پیچیدهای که بر آن حاکم است، موضوع اصلی این نوشتار است.
As the main index of mind, perception is divided into four categories in the current Islamic philosophy. The most perfect perception is the intellectual one which is the differentia of Homo sapiens (rational soul) from animals. In what follows, the authors have dealt with how, in the course of its development, perception passes from senses to intellection and how it makes use of external factors -particularly Active Intellect- in order to get universals (of conception and assent). Peripateticism and transcendent theosophy proceed, in this issue, in a considerable harmony; nonetheless, due to their specific viewpoints on the very perception, they have adopted different views about the case. Peripatetics consider perception as a kind of abstraction i.e. detachment of the known from matter (and its accidents), but the followers of Mulla Sadra considers it some union between the knower (mind) and the known.Another concern of this essay is to explain how our mind deals with the Active intellect and their complicated mechanism as the main constituent of intellectual perception in the two schools
خلاصه ماشینی:
. لکن اين تجريـديـک تجريـدنـاقص اسـت ؛چـون صورت رااولاهمراه باغواشيوعوارضش ـکه منغمردرماده شيءهستندـبه چنگ ميآوردوثانيـا صورت رادرحاليکه مدرک ،متصل به ماده است تحصيل ميکند.
بلکه آنچه که معلوم حضـوري ماست ،معلوم بالذات (يعنيهمان صورت شيء)است وخلط آن بامعلـوم بـالعرض ايـن گمـان را ايجادميکندکه مابه خودخارج علم حضوريپيداميکنيم .
پرسش اين است که مدرکي مثل مفهوم انسان يامفهوم شجرکه به هـيچ وجـه مـاديو جزئينيستند،ازکدامين موطن انتزاع شده اند؟اين پرسش ،بـه گونـه ايفکـرفلسـفيرابـه چـالش ١.
توضيح وشرح عبارت ابن سينادرمبحث نفس شفا،راجع به اين مسأله اين است :عقـل 64 فعال ،نفس انسان رادرموردمعقولات ،ازقوه به فعليت خارج ميکندوچون خود،صورعقليه رااعطـا ميکند،ميبايست خودش عقليبالفعل بوده ودربرگيرنده همه صورعقليه باشد.
هرگاه نفس ناطقه به واسطه اشراق وتابش عقل فعال برآن صورت خياليـه خـاص ،نسـبتي بـاآن صورت برقرارکرد،دروعاءنفس ازناحيه عقل فعال چيزيپديدميآيـد(مـنعکس ميشـود)کـه از يک حيث باآن صورت مسانخ است ،وليازحيثيديگرمسانخ نيسـت .
پس اينکه گفته شدصورت خياليه تبديل به مجردميشـود،معنـايش ايـن است که صورت جزئيه وخياليه که معقول بالقوه بود،به واسطه انعکاس وتابش عقل فعال ،اثـريدر نفس پديدآورد.
پس مطالعه صورت حسيه زيدوعلي (مثلا)بـه منزلـه آن اسـت که نفس ،خودرابه سمتيقرارداده است که صورت عقليانسان درآن منعکس شود.
فرايند انعکاس صورت در نفس ميشودگفت :مشاءصورت معقوله راحاصل ازاين ميدانندکه وقتينـورعقـل فعـال بـه صـورت محسوسه (يابه صورت معقوله اي)تابيد،انعکاس اين تابش درقوه عاقله به شـکل يـک امـرمعقـول است .
اين مسأله هم که عقل فعال خزانه همه معقولات است ،به جايخودباقياست .
سوم اينکه وقتيگفته ميشودنفس به مقام عقل فعال برسد،معنايش اين است که نفس دردرون خود،همانندعقل فعال شود؛چنان که نفس دردرون خودبه موقعيـت مثـال برسـدکـه بـه آن مثـال متصل ميگويند.