چکیده:
زمینه و هدف: کانونیشدگی دیدگاهی چالش برانگیز و نوظهور در حوزۀ مباحث راوی و زاویۀ دید در نظریۀ روایت شناسی است که به بحث دربارۀ وجوه ادراکی، بازتاب عاطفی و ایدئولوژکی کانونیگران روایت میپردازد و در زیرمقولۀ چه کسی جهان داستان را میبیند، بررسی میشود. در این مقاله سعی شده است با دیدگاه کانونیشدگی و در وجوه روانشناسی، داستان چراغها را من خاموش میکنم خانم زویا پیرزاد بررسی شود. دلیل انتخاب این رویکرد این است که نویسنده در این داستان بصورت آشکار و مشخص از مقولۀ «چه کسی میبیند» در بستر کانونیشدگی بهره برده است. راوی اول شخص داستان، کلاریس با قرار دادن کانون دید و تمرکز و ادراک خویش بر ذهنیات و درونیات هویتی خویش و اطرافیانش در نهایت در پایان داستان باعث تغییر و تحول جهانبینی خویش به ابرروایتهای هویت، جنسیت، عشق، مسئلۀ عاطفی و شناختی در حوزۀ روان شناسی و چالشهای اجتماعی ... میشود.
روش مطالعه: این مقاله با روش تحلیل محتوا داده های موردنظر از منظر کانونیشدگی و از دیدگاه نظری مباحث پساژنتی و آنچه ریمون کینان مورد نظر قرار داده است از داستان چراغها را من خاموش میکنم را دربر میگیرد و سپس محتوای این داده ها را تحلیل میکند.
یافته ها: داستان چراغها را من خاموش میکنم بازتاب دیدگاه های کانونی یک زن در ادبیات داستانی معاصر دهۀ هشتاد شمسی است. کلاریس بعنوان کانونیگر داستان، گذشته و حالش را کانونی کرده و به جستجوی هویت خویش میپردازد که بخشی از آن میراث قومیش در ناخودآگاه جمعی است. آنچه هویت زنانۀ او را تحت تاثیر قرار داده و او با کانونی کردن آن قصد دارد مخاطب را با آن همسو کند، نیاز به توجه دیگران و گریز از انتقاد است.
نتیجه گیری: در کانونیشدگی و مباحث نوظهور آن، مخاطب با دیدگاه و جهانبینی بازتابگران یا کانونیگران داستان به جهان درونی و بیرونیشان آشنا میشود و نادیدنیها را میبیند. با تحلیل کانونیشدگی این نتیجه حاصل میشود که کلاریس با کانونی کردن افکار درونی، وجوه روانشناسی با ابعاد شناختی، عاطفی و ایدئولوژیکی، میتواند هویت ازدست رفته و عدم استقلال فکریش را بازتاب دهد و سپس با کانونی کردن موضوع عشق از دیدگاه چند کانونیگر، به آینه ای از عملکرد زندگی خویش دست پیدا کند و در این انعکاس به تغییر مواضع خویش نسبت به نقشهای هویت زنانه، همسری، مادری، خانواده و یک فعال اجتماعی دست پیدا کند. همچنین افکار بدبینانۀ خویش را که حاصل میراث ناخودآگاه قومی است بازتاب دهد و بچالش بکشد و با کانونی تازه نسبت به زندگی و اجتماع، و خانواده تغییرات جدیدی را شکل دهد.
BACKGROUND AND OBJECTIVES: Centralization is a challenging and emerging perspective
in the field of narrator discussions and perspective in narratological theory that discusses
the perceptual aspects, emotional and ideological reflection of the narrators and focuses
on who sees the world of fiction. In this article, an attempt has been made to examine the
story of "I turn off the lights, Ms. Zoya Pirzad" from a focal point of view and in
psychological terms. The reason for choosing this approach is that in this story, the author
has explicitly and explicitly used the category of "who sees" in the context of centralization.
The first person narrator of the story, Clarice, by focusing her attention and perception on
the mindsets and inner selves of her identity and those around her, finally at the end of
the story changes her worldview to the narratives of identity, gender, love, emotional and
cognitive issues in the field. Psychology and social challenges.
METHODOLOGY: This article analyzes the content of the data from the perspective of
centralization and from the theoretical point of view of post-genetic issues and what
Raymond Keenan has considered from the story of I turn off the lights and then analyzes
the content of this data.
FINDINGS: The story of the lights I turn off is a reflection of a woman's focal point of view
in contemporary fiction of the eighties. As the focal point of the story, Clarice focuses on
the past and the present and seeks her identity, part of which is her ethnic heritage in the
collective subconscious. What affects her feminine identity, and by focusing on it, she
intends to align the audience with it, is the need for the attention of others and the
avoidance of criticism.
CONCLUSION: In centralization and its emerging topics, the audience becomes acquainted
with the perspective and worldview of the reflectors of the story to their inner and outer
world and sees the invisible. By analyzing centralization, it is concluded that Clarice, by
focusing on inner thoughts, psychological aspects with cognitive, emotional, and
ideological dimensions, can reflect her lost identity and lack of intellectual independence.
Achieve a mirror of her life performance and in this reflection achieve her change of
attitudes towards the roles of female identity, wife, mother, family and a social activist. It
also reflects and challenges its pessimistic thoughts, which are the result of ethnic
subconscious heritage, and forms new changes with a new focus on life and community,
and the family.
خلاصه ماشینی:
تحليل مؤلفۀ کانوني شدگي با تأکيد بر وجوه روانشناسي در داستان چراغها را من خاموش ميکنم اثر زويا پيرزاد فاطمه صدري ١، جواد طاهري ٢*، ليدا نامدار 1 ١- گروه زبان و ادبيات فارسي، واحد خدابنده، دانشگاه آزاد اسلامي، خدابنده، ايران.
داستان چراغها را من خاموش ميکنم نيز مورد توجه بسياري از ناقدان و تحليلگران قرار گرفته است که زواياي مختلف اين داستان نشان داده شده است اما منظر کانوني شدگي ، که بسيار در اين داستان کاربرد دارد و با تحليل داستان از اين منظر بهَ ابرروايتهاي فرهنگي و هويتي اشخاص داستان دست يافته ميشود، بصورت تخصصي در مقاله اي يافت نشد؛ هرچند مقالاتي که تا حدودي به موضوع روايت شناسي در اين داستان ارتباط پيدا ميکند در اين بخش بيان ميشود.
همانطورکه ديدگاه هاي مختلف روايت شناسان به کانوني سازي در داستان بررسي ميشود، موضوع شعور و عواطف مورد توجه بسيار است و ازاينرو ريمون کنان با توجه به نظر آسپنسکي ، به مباحث روانشناسي کانوني سازي اهميت بيشتري داد؛ همچنين بورتولسي و ديکسون نيز بر اين موضوع تأکيد کرده اند که «بده بستان با متن بازتابگرانه و آگاه شدن از سازوکارهاي ذهن شخصيت بازتابگر، خوانندگان را بطور طبيعي به همدلي عاطفي و هم هويتي با آن شخصيت متمايل ميکند» (نقد ادبي با رويکرد روايت شناسي ، پاينده : ص١٤٥).
مؤلفۀ عاطفي مکان داستان چراغها را من خاموش ميکنم ، شهر آبادان است و از ديدگاه کانوني گر اول يعني کلاريس اين شهر چنين کانوني ميشود: «شايد هم صداي قورباغه هاي لعنتي که بعد از اين همه سال زندگي در آبادان نه به قيافه شان عادت کرده بودم و نه به صدايشان » (همان : ص ١٤).