چکیده:
کتاب افلاطون: واسازی یک افسانهی فلسفی، نوشتهی شروین وکیلی در صدد مبرهن ساختن این مدّعاست که چهرهای از افلاطون که به اصطلاح افلاطونشناسان غربی و ایرانی برای ما ترسیم کردهاند واقعیت تاریخی ندارد. وکیلی در بخشهای نهگانهی کتابش افلاطونی را برای ما معرفی میکند که از رذایل اخلاقی و سیاسی چیزی کم ندارد؛ و نیز افلاطونی را که کاملاً دستپروردهی ایرانیان و در عین حال ناسپاس نسبت به آنهاست. افلاطون وکیلی اشرافی متعصب، جاهطلب توطئهگر، تحریفکنندهی تعلیمات نظری و عملی بینقص ایرانیان است. وکیلی دادههای تاریخی فراوانی را برای مدعاهای خود ارائه میکند؛ امّا، خوانندهی آشنا با افلاطون به جرأت میتواند بگوید که او تصوّر جامع و اصیل و عمیقی از تعلیمات افلاطون ندارد. تفسیرها و تحلیلهای او در خیلی جاها غیرمحقّقانه، و در برخی جاها به طرز افتضاحآمیزی نادرست، هستند.
In this book “Plato: Deconstruction of a Philosophical Myth”, Shervin Vakili tries to show that the portrait of Plato drawn by the so-called scholars of Plato (both western and Iranian) is verily unreal. In nine sections of this book, Vakili completes a portrait of Plato which lacks ethical and Political vices; a person who learned everything from Persians and turned everywhere against them. Vakili’s Plato is a stony aristocrat, an ambitious treacherous, and deviator of the Persian theoretical and practical teachings. Vakili introduces very historical pieces of evidence from Greek-Persian relations to validate his portrait, but after reading his book, it is not hard to say that he lacks a comprehensive, original, and deep understanding of Plato’s teachings. Most of his comments and analyses are unscholarly, and some are notoriously mistaken. Some critical points have been said here, about this amassed book.
خلاصه ماشینی:
او ترجمۀ امثال محمدحسن لطفی تبریزی را «آمیخته با اشتباه و آغشته با پیشداوریهای فیلسوفان معاصر اروپایی» میشمارد، «سطحیخواندن و ترجمهمداری در برخورد با متون باستانی» را مهمترین مشکلی میشمارد که بر سر راه پویندگان خرد ایرانی وجود دارد، «خطای اصلی و پایهای مترجمان و شارحان افلاطون» را غفلت از زمینۀ تاریخی و اجتماعی آتن قرن چهارم پیش از میلاد و نادیدهگرفتن پیوندهای استوار و تعیینکنندۀ این شهر با سیاست و فرهنگ دولت هخامنشی میداند، و مسیحیتزدایی از افلاطون و آشنایی با متون اوستایی، پارسی باستان، آرامی، و عبری نوشتهشده در عصر هخامنشی را شرط ضروری قلمداد میکند، و این خبر خوش را در صفحۀ 9 به خواننده میدهد که «در این کتاب خواهیم کوشید، ضمن پرهیز از این خطاها، با مرور اصل متون افلاطون و قراردادنشان در بستر متونی که همزمان با او یا متقدم بر او بودهاند پایهای برای داوری دربارۀ اندیشۀ فلسفیاش فراهم آوریم».
این دقتها و تفصیلها، علاوهبراینکه حس کنجکاوی خواننده را برمیانگیزند، در برخی جاها محتوای آموزندهای هم دارند؛ مثلاً، در صفحۀ 17 بهحق تذکر داده میشود که ما نباید بهجای «بازی تاس» «بازی نرد» بهکار ببریم، زیرا بازی نخست (که در روزگار افلاطون رواج داشته است) عمدتاً مبتنیبر بخت و اتفاق است، اما بازی دوم (که احتمالاً خیلی متأخر است و در عهد ساسانیان ابداع شده است) نیازمند ذکاوت و تخصص بسیار بالاتری است؛ و آنجا که تأکید ما بر سادگی بازی باشد، بهکاربردن دومی بهجای اولی کاملاً گمراهکننده است و پیام متن را تحریف میکند.