چکیده:
ازجمله مباحث مهم حکمت متعالیه «چگونگی ارتباط نفس و بدن» است که صدرالمتالهین با نوآوری در نحوه تبیین «امکان فقری» و «عینالربط بودن معلول» و نیز با نگاه متعالی خویش در «قاعده بسیط الحقیقه» به اثبات «عینیت نفس و بدن» پرداخته، و با همین نگرش به یکی دیگر از اصلیترین پرسشها یعنی چگونگی ارتباط خدا و انسان در حیطه اعمال و افعال پاسخ داده است. براساس مبانی صدرایی همانطور که قوا و بدن وجود منحاز و مستقلی ندارند و قوا و افعالش معلول نفساند، از این رهگذر به نحوه فاعلیت افعال انسان (که معلول و ممکنی از ممکنات و عینالربط به وجود حضرت حق است و وجودش تطور و تشانی از وجود خدا محسوب میشود) میتوان رهنمون گشت، و بدین مهم دست یافت که فاعلیت انسان نهتنها مستقل نبوده، بلکه حتی نقش وسایط هم نخواهد داشت و فقط مصحح قابلیت قابل برای فیض صادر از فیاض علیالاطلاق بوده و فاعلیت حقیقی تنها از آن خداوند است. در پرتو همین نگاه پرسشهای فرعی موجود در آیاتی همچون «ومارمیت اذ رمیت» پاسخ داده میشود.
خلاصه ماشینی:
و از آن جهت که قید «آلی» به «کمال اول» نسبت داده میشود، بهمعنای «قوه» بوده که منظور اصلی از آن «مبدأ فعل» است: «إذ ليس المراد بالآلة المذكورة في تحديد النفس ما هو كالأعضاء بل ما هو كالقوى» (همان، ص 17)؛ چراکه هر موجود نفسانی، یک حیثیت جسمانی دارد و یک حیثیت ورای جسمانی و یک حیثیت آلی که همان ابزارها و قواست و ابزارها در ناحیه جسم، و قوا در ناحیه خودِ کمال متظاهر میگردد (همان، ص 14)، بهعبارت دیگر «قوه» به معنای «مبدأ فعل»، نه «قوه» در مقابل فعلیت که در حرکت «فقدان» در مقابل «وجدان» است ولی اینجا «قوه» به معنای «مبدأ فعل» است به این معنا که «جایی و مبدأیی» که قدرت از او صادر میشود؛ اما آنچه در این میان پس از تعریف حقیقت نفس اهمیت دارد این است که با توجه به مجرد بودن نفس، رابطهاش با بدن جسمانی چگونه است؟ آیا رابطهای اضافی و عارضی دارد؟ اگر رابطه آن اضافی است از چه نوع رابطهای است؟ و ازآنجاکه اجتماع یک امر مادی با مجرد جهت تحصل یک امر واحد محال است «و لا يمكن أن يحصل من مجرد و مادي نوع طبيعي مادي بالضرورة» (همان، ص 12)، پس هویت حقیقی نفس چیست؟ صدرا پس از اثبات اینکه نفس در ابتدای امر از عوارض ملحق شده به جسم نیست و چیزی منحاز و جدا از جسم نبوده تا عارض شود، چنین نتیجه میگیرد که جوهر نفس جسمانی است، اما نه یک جوهر مجرد و روحانی منحاز از جسم و لذا ایشان تصریح میکند که «أیضاً النّفس تمام البدنِ، ويحصل منها ومن المادة البدنية نوع كامل جسماني؛ ولا يمكن أن يحصل من مجرد و مادي نوع طبيعي مادي» (همان)؛ و این یعنی آنکه نفس و بدن یک هویت واحدهای را تشکیل داده اند، اما نه بدین نحو که از اجتماع یک امر مجرد و مادي یک امر طبیعی وحدانی پیدا شود، چراکه ضرورتا این امر امکان نداشته و به طور کلی در ابتدا نفس هویت مستقلی ندارد (که بنا به گمان مشائین بر بدن عارض گردد)، بلکه این نفس «جسمانیةالحدوثی» بوده که پس از استکمال یافتن و رسیدن به مقام عقل فعال آخرالامر «روحانیةالبقاء» خواهد بود: «و ليس لماهية النفس وجود آخر هي بحسبه لا تكون نفسا إلا بعد استكمالات و تحولات ذاتية...