خلاصه ماشینی:
"-به ما نگرش کلی نمیدهد(جزء نگر است و جهانبینی نمیدهد) -هدف آفرین نیست(توصیف میکند اما آرمانزا نیست) -ارزشساز نیست(فاقد نظام ارزشی و رهنمودی در خصوص بایدها و نبایدهاست) -حقیقتشناس و معرفت آفرین نیست(به ذوات و حقایق و کنه امور کاری ندارد) -در آن خبری از یقین نظری نیست(شکایت نظری حاکمیت دارد) -معنابخش به جهان و روابط موجودات با یکدیگر نیست(به دلیل عدمتوجه به علل غائی امور و پدیدهها) -به علل حقیقی امور نمیپردازد(تنها به علل معده و زمینهساز توجه دارد) -متوغل و منغبر در چهرهء محسوس و ظاهری و دم دستی عالم است(از بواطن امور و چهرهء ملکوتی موجودات در آن خبری نیست) -لذا فاقد هرگونه قداست آفرینی است(به دلیل ماهیت تجربی و اصالت طبیعیاش حتی خود این دانش هم نیز تهی از هرگونه قداستی است) -از منظر علم جدید،عالم هستی بیادراک،فاقد شعور و خالی از احساس است(نگاه اصالت طبیعی به همه چیز) -در علم جدید با انسان به منزلهء یک شیء و یک موجود طبیعی صرف،در ردیف همهء اشیاء و موجودات طبیعی دیگر معامله میشود(شأن و منزلت و کرامت انسانی او لحاظ نمیشود و اساسا مقولاتی چون سرشت الهی،روح ملکوتی،کرامت معنوی، اختیار،وجدان و...
از آنجا که همهء مقولات یکسره در تملک ادیان بزرگ الهی است،تردیدی نمیتوان داشت که تا زمانیکه خورشید دین در شام تیرهء بشریت معاصر طلوعی حقیقی نداشته باشد و پرده از تمام چهرهء جان فروزش برنیفتد،هیچ سطحی از علم و دانش و تکنیک و هیچ مرتبهای از پیشرفت و توسعهء نظامات اجتماعی بشر نتها نمیتواند پاسخگوی دغدغههای بنیادی نهاد او باشد بلکه خود وسیله وابزاری برای انغمار بیشتر در ورطهء هولناک اضمحلال و استحالهء روح و مسخ انسانیت انسان در خواهد آمد."