چکیده:
بررسی بهائیت از نقطه نظر منطق و محتوا
نشان دهندۀ آن است که افول و پایان آن از
دید دانشوران و پژوهشگران اندیشهها نزدیک
است، زیرا نه حرف جدیدی برای دنیای
معاصر دارد و نه وعدههایش به تحقق پیوسته
است؛ و هم دارای تناقضهای فراوان است و
هم احکام خشنی چون احکام قرون وسطایی
دارد. برای نشان دادن این مطالب، در این مقاله
نمون ههایی از ادعاهای باطل، اظهارات گزاف،
تناقضها، بازگشتگان از بهائیت، طردشدگان
بهائی، انشعابهای بهائیان، تحریف تاریخ،
نفی علم و عقل، دزدی شخصی تها ارائه شده
است. همچنین در انتها نشان داده شده است
که بهائیت حزب است و دین نیست.
An examination of the Baha’i Faith from the point of logic and content shows that its
decline and end are imminent from the views of scholars and researchers of thought,
because it has neither a new word for the contemporary world nor its promises have been
fulfilled. It contains many contradictions and harsh rulings such as medieval rulings. To
illustrate this point, the article provides examples of false claims, exaggerated statements,
contradictions, former Baha’is, excommunicated Baha’is, divisions, distortion of history,
denial of science and reason, and theft of personalities. It is also shown at the end that
Baha'ism is a political party and not a religion.
خلاصه ماشینی:
این آیین با وجود تشکیلاتى آهنین که به سازمانى حزبی و ساختاری قدرتطلب برای وصول به حکومتى جهانى، بیشتر شبیه است تا یک دین معنوى، از همان آغاز، از سوى عالمان و فرهیختگان مورد نقد قرار گرفت و نتوانست در گفتمانهاى علمى، پاسخگوى معتقدات خود باشد؛ حتى بسیارى از اعضای خود را که نسبت به مبانى آن متزلزل شده بودند از دست داد و مجبور شد با حکم طرد و بایکوت، دیگر اعضا را از تماس با آنان منع نماید تا ریزشهای بیشتری نصیبش نشود.
این عامل و عوامل دیگر که در این نوشتار از آنها سخن خواهیم گفت، نشان از افول منطق و محتوا و مدعای این نحله در میان اندیشههاى معاصر دارد؛ به این معنا که از دید دانشوران و پژوهشگران اندیشهها، کمکم باید آن را پایانیافته تلقی کرد، زیرا نه حرف جدیدی برای دنیای معاصر دارد و نه وعدههایش به تحقق پیوسته است؛ هم دارای تناقضهای فراوان است و هم احکام خشنی چون احکام قرون وسطایی دارد، همچون آتش زدن مجرم و انگ بر پیشانى او زدن و قتلعام مخالفان و بیحرمتى و اهانت به آنان و بیارزش خواندن دگراندیشان و همراهى با ستمگران با حکم حرمت اعتراض به حاکمان و بسیارى دیگر که از آن سخن خواهد رفت.
این نقدها از سر ستیز یا دشمنى با طرفداران و معتقدان به بهائیت نیست و نباید بهعنوان خصومت با آنان تلقى شود؛ اگرچه تشکیلات بهائی برای بایکوت کردن هر نقد، آن را انگ بهائیستیزى مىزند و اعضای خود را از خواندن اینگونه نقدها منع مىنماید و البته نقدگریزى خود نشان جمود و رکود و نهایتاً مرگ اندیشه است.