چکیده:
در اين مقاله با اين فرض که هر انقلابي در مرحله نفي و انکار، معمولا دست به تخريب ساختارهاي بنيادين
نظام سابق و مباني نظري حاکم بر آن نظام زده و در مرحلۀ تثبيت به خلق نهادها، بنيان ها و مباني نظري نظام
ايده ال خود همت ميگمارد، و با مفروض قرار دادن اين اصل که طي کردن اين دو مرحله به مثابۀ الزامات و
ضروريات هر انقلاب بزرگي محسوب ميشود، به بررسي فرايند نفي «استراتژيها و نظريه هاي توسعه » مورد
استناد و استفاده در نظام پهلوي در جريان انقلاب اسلامي پرداخته شده است . براي بررسي اين فرايند، فرضيه
مطرح شده اين است که تکامل انقلاب اسلامي در گرو توسعۀ نظريه پردازي در حوزة مباحث مربوط به
«توسعه » بوده و جمهوري اسلامي ايران به عنوان ثمرة انقلاب اسلامي در حال حاضر در مرحلۀ گذار از نفي
«نظريه هاي توسعۀ غير بومي» به مرحلۀ «توسعۀ نظريۀ بومي توسعه » قرار دارد. بدين معنا که انقلاب اسلامي
همانطوري که در مقام نفي، «نظريه هاي توسعه » مورد استفاده توسط رژيم پهلوي را رد و انکار کرد، اينک مي -
بايست در مقام ايجاب نيز اين خلاء را پر نمايد در اين مقاله به بررسي فرايند نفي و رد نظريه هاي توسعه
مدرنيستي به سبک غرب در جريان انقلاب اسلامي از منظر منتقدان توسعه به سبک مدرنيته با تأکيد بر
ديدگاه هاي ميشل فوکو در اين زمينه پرداخته خواهد شد و الزامات و راهکارهاي لازم براي «نظريۀ توسعۀ
بومي» در اين زمينه به مجالي ديگر موکول ميشود