خلاصه ماشینی:
"مگر پدر«محی الدین خواجه یف12» نویسنده را به جرم تدریس علوم دینی به روستای نیکولای الکساندرو فسکای روسیه تبعید نکردند؟مگر«عبد القادر محیی الدین الدینوف13»مدافع صدیق فرهنگ و زبان فارسی را به جرم آزادگی،اعدام نکردند؟مگر«سعد الله ربیعی14»شاعر، در تصفیههای استالینی کشته نشد؟مگر نویسندهء تاجیکی، «رشید عبد الله15»سمرقندی در حکومت استالین،در زندان جان نسپرد؟«عابد عصمتی16»شاعر،سالها در زندان استالین اسیر (به تصویر صفحه مراجعه شود) نبود؟چرا«جمعه آدینه17»،نویسنده تاجیک،سالها اجازهء چاپ آثارش را نداشت؟چرا«ساتم اولغزاده18»،نویسندهء بزرگ تاجیک،تنها به جرم آنکه پسرش به یکی از کشورهای اروپایی پناهنده شد،سالها آثارش گرفتار سانسور بود؟مگر صدها نویسنده و شاعر آزادهء دیگر سرنوشتی جز اینگونه داشتند؟این بود فرهنگ طلایی زبان فارسی که روسها و انقلاب بلشویکها آن را هدیه آورد؟!همین بود آن«قشلاق طلایی19»که شاعران تاجیک به مدح آن برخاستند؟بهراستی دستاوردهای انقلاب اکتبر برای تاجیکان چه بود؟و چه مانده است برای کشاورزان فقیر-و به قول خودشان کم بغل20-تاجیکی،آنهایی که تنها تختهء پشتشان ناکشته مانده است21!هفتاد سال،روز و شب، همهء خاک را پنبه کاشتند تا با رشتههای آن پرچم داس و چکش لنین بافته و برق چکمههای استالین بیشتر شود!تا امروز تاجیکستان یکی از فقیرترین مردم آسیای میانه باشد،تا ریشههای فرهنگ خود را فراموش کنند،و در این فرهنگ،رودکی و رابعه و کمال و دیگران به شرطی میتوانند شاعران تاجیک باشند که در شعرشان کلمهء کارگر و داس و چکش وجود داشته باشد!و شگفتا که گاه آنان را نیز به عنوان مدافعان ادبیات سوسیالیستی، معرفی میکنند!تا جایی که خیلیها باورشان شده است که کاوهء آهنگر همان«کاوهء داسگر و چکشساز»بوده است22!"