خلاصه ماشینی:
"یک شب مانلی به دریا می رود،در آن شب است که در حقیقت نبرد اندیشههای دریایی و خواهشهای خاکی در دیدار مانلی و پری دریایی تجسم مییابد: «اندر این عالم(این عالم تسخیر شده) او در آن همچو به تیپا شدهای پاره کلوخ مانده میماند و تحقیر شده، و او به رؤیایش غرق است و فرو»5 اما پری دریایی موجودی است که موجودیت خود را وامدار رؤیاست،اگرچه همین رؤیا مایهء حیات مانلی است و قوام و بقای او را در جهان واقع تضمین میکند.
پس مانلی تنهاست: «من ویران شدهء خاکی را، هیچ کس نیست که درمان بخشد» اما پری دریایی نیز تنهاست زیرا از خود بیگانگی جهان جدید،روز به روز عرصه را بر ارزشهای راستین تنگتر میکند و قلمرو آن را از جهان زندگی باز پس میراند: «با همه شکوت بیمثل(نصیب من در کشور دریایی من) من تنهایم.
که به چشم من هر چیز دگرگون شده و بیگانه دل ویرانه دریای نهانکار مبادم که چو خود کرده باشد نه نهان دیوانه؟ از چه در چشمم هر چیز به رنگ دریاست؟» از این برخوردها مانلی به خود میآید یا به عبارت بهتر به جهان زندگی وارد میشود و در پی آن،جهان ارزشهای راستین به عالم رؤیا و خواب عقب مینشیند.
مانلی نمونهء بارز انسان در چنین موقعیت متناقضی است همچنانکه در آخرین پرده اگرچه به سوی خانه خود و در حقیقت به سوی جهان زندگی در حرکت است،اما دل او در دریا و نزد پری دریایی مانده است."