چکیده:
پژوهش «تحلیل موقعیتی»، یکی از روشهای پژوهش کیفی است. تحلیل موقعیت، یکی از نسخههای متعدد روش زمینهای است که با تمرکز بر موقعیت بهعنوان واحد تحلیل، به ترسیم نقشههای مختلف اقدام میکند. سه نقشة موقعیت، عرصهها / جهانهای اجتماعی و وضعیت بهعنوان واحد تحلیل پژوهش «تحلیل موقعیتی» مطرح است. این روش، یکی از شیوههای بسیار جدید برای تحلیل پدیدههای اجتماعی، اعم از متنی و غیرمتنی است. شیوة «تحلیل موقعیتی»، به استفاده از شیوههای تحلیل، تحلیل گفتمان و تحلیل محتوای کیفی تاکید دارد. ازاینرو، این روش اصولا یک شیوة تحلیل چندگانه است. این مقاله با هدف واکاوی پژوهش «تحلیل موقعیتی»، با یک فرایند مشخص و مبتنی بر روش فراتحلیلی، به توصیف مبانی فلسفی و مراحل انجام این روش میپردازد.
خلاصه ماشینی:
بنـابراين ، کـلارک با توسل به نظريۀ کنشگر ـ شبکه ، به ويژه اين فرض بنيادين آنکه نشانه ها و ماديت بايد به صورت نظـام منـد تحليـل شوند و هم کنشگران انساني و هم عاملان غيرانساني نقش عامليتي دارند، تلاش مي کنـد در نقشـه هـاي مـوقعيتي خود موقعيت را به عنـوان محمـل تحليـل در نظـر بگيـرد و در آن ، همـۀ عناصـر غيرانسـاني ازجملـه ، فنـاوري هـا، زيرساخت هاي مادي ، اطلاعات و شناخت تخصصي ، اشياي مادي ، عناصر فضايي و گفتمـان هـاي مـرتبط تـاريخي ، روايتي ، با ديداري و نيز عناصر انساني ، ازجمله افراد کليدي ، گروه ها و سازمان ها، عناصر اقتصـادي يـا سياسـي نظيـر دولت ، احزاب ، سازمان ها، نهادها، عناصر زماني و مباحث و مسائل مـوردنظر در موقعيـت را جـاي دهـد.
روش تحليل موقعيت ، مي تواند در مجموعۀ وسيعي از پروژه هاي انجام شده به وسيلۀ مصاحبه ، مردم نگـاري و نيـز پژوهش هاي مبتني بر داده هاي تاريخي ، بصري و يا ساير مـواد گفتمـاني شـامل پـژوهش چندسـايتي (Multisit) استفاد شود و به پژوهشگر اين امکان را مي دهد که مطالعه هاي گفتمان و عامليـت ، عمـل و سـاختار، ايمـاژ، مـتن و زمينۀ تاريخ و زمان حال را براي تحليل موقعيت هاي پيچيده ، که به صورت گسترده اي بـه ادراک مـي آينـد، يکپارچـه کند.
افـزون بـر آن ، ايـن رويکرد ريشه هاي جديدتري نيز دارد و شامل مطالعات گفتمان فوکويي که وراي فاعل شناسه حرکت مي کند؛ يعنـي توجه خاص و در نظر گرفتن آشکار عاملان غيرانسـاني و تحليـل کنشـگران و عـاملان ضـمني دخيـل ، کنـار هـم نشستن اين موارد موجب گذار به موقعيت به عنوان مرکز ثقل تحليل و تلقي آن به مثابـۀ واحـد تحليلـي شـده اسـت (بابايي و همکاران ، ١٣٩٦).