چکیده:
سالهای اولیۀ قرن بیستم همزمان شد با زوال و الغای خلافت عثمانی و ایجاد بحران در اندیشۀ متفکران مسلمان. شرایط سیاسی - اجتماعی پیشآمده، نیازمند پاسخی شایسته از سوی متفکران مسلمان بود. دیدگاه سنهوری برای برونرفت از این وضعیت، طرح نظریۀ «فقه الخلافه» بود که پاسخی به گسترش دیدگاههای سکولار جدایی دین از سیاست، نظیر اندیشۀ دنیوی بودن خلافت و نظریۀ علی عبدالرازق در این باره بود.
نگارندگان پژوهش حاضر کوشیدهاند تا با رویکرد توصیفی - تحلیلی به این پرسش پاسخ دهند که نظریۀ فقه الخلافه سنهوری چه بود و دربارۀ خلافت اسلامی در پی تبیین چه مسائلی میگشت؟ فرضیه پژوهش اذعان دارد که با توجه به شرایط بحرانی جهان اسلام در قرن بیستم میلادی که در نتیجۀ آن خلافت عثمانی از میان رفت و نگرشهای افراطی و تفریطی دربارۀ نظریۀ خلافت اسلامی در میان مسلمانان مطرح شد، سنهوری کوشید راهی میانه بیابد و اندیشۀ تمدنی اسلام را مطرح سازد.
The early years of the twentieth century coincided with the decline of the Ottoman Caliphate and a crisis perceived by Muslim thinkers. The new socio-political situation required a proper response from Muslim thinkers. Sanhouri's view to get out of this situation was to propose the theory of "Fiqh al-Khilafah", a response to the spread of the secular views based on separation of religion from politics as the secular idea of the caliphate and Ali Abdul Razzaq's theory. The present study tries to address the question of the theory of jurisprudence of the Sunni caliphate and the issues it sought to explain regarding Islamic caliphate using a descriptive-analytical way. The hypothesis acknowledges that given the critical situation of the Islamic world in the twentieth century, as a result of which the Ottoman Caliphate was abolished and extremist and deviant views on the theory of the Islamic Caliphate were introduced among Muslims, Sanhouri tried to find a mediating way for introducing the idea of Islamic civilization.
خلاصه ماشینی:
گفتني است تقريباً در همۀ پژوهش هاي نام برده صرفاً به شرح حال ، آثار و زندگي عبدالرزاق سنهوري پرداخته شده و يا فقط کلياتي از حيات فردي و علمي او و تـأثير وي در تدوين علم حقوق نوين در ميان مسلمانان مطمح نظر قـرار گرفتـه اسـت ، امـا جايگاه سنهوري در زمينۀ تدوين مجدد انديشه خلافـت اسـلامي در دوران معاصـر، کمتر مورد توجه پژوهشگران بوده و به همين دليل در اين نوشتار سعي شده است به آن پرداخته شود.
دورة اصـلاح نـاظر بـه عصـري است که هنوز خلافت عثماني پابرجا بود و متفکران مسلمان نظير سيد جمال الـدين ، عبده ، کواکبي و ديگران بر اصلاح نظام سياسي مسلمانان تأکيد داشتند و بـه تبـع آن ، 1 Islamism دغدغۀ آنها نيز متفاوت از متفکران متأخر مسلمان در ادوار بعـد بـود.
دين اسلام به عنوان روح وحدت بخش در شرق در نگاه سنهوري به باور سنهوري، اسلام خاتم اديان آسماني و داراي بالاترين مبادي اخلاقي است ، امـا اين تنها يک جنبۀ اسلام است ؛ زيرا اسلام يک تمـدن نيـز اسـت و کسـاني کـه بـه اصول آن ايمان آورده اند مسلمان اند، ولـي کسـاني کـه در بنـاي ايـن تمـدن ، اعـم از مسيحي و يهودي، سهم داشته اند، گرچه مسلمان نيستند، اما جزئي از تمـدن اسـلامي محسوب ميشـوند (سـنهوري، ١٣٩٩: ٢٥).
ساختار دولت اسلامي از نگاه سنهوري مطابق با آراي سنهوري، نظام حکومت در اسلام خلافت است و آن «خلافت راشده ، کامله ، صحيحه » و «خلافت ناقصه و غيرراشده » را شامل ميشـود.