خلاصه ماشینی:
"زیرا در همان حال که ما را با واقعیتعینی روی صحنه آشنا میکند، همان صحنهرا برای پیوندی موضوعی و منطقی با دنیایخارج، که نمایش واقعی در آن جریان دارد،به کار میگیرد و تقابلی دوسویه را بهحضوری «سهگانه» (جولی، شخصمخاطب ذهنی، و باب) تبدیل، و با حالتیواقعیتر و عمیقتر در مکانیزم ساختارینمایشنامه جای میدهد، که نگرش پیچیدهو چندلایه «دیوید مامت» را به موضوع وشخصیتها آشکار میکند: جولی : بعدشم گفت «ازت راضینیستم.
تنهائی و«تکافتادگی» به حدی با درونشان درآمیخته که حرفها و حضور هیچ کدام ازآنها (جولی،باب، کارل) رشته افکار دیگریرا بر هم میزند و یا در ذهن مخاطب جاینمیگیرد و این نشان میدهد که پیوندشاندر حضوری «فیزیکی» خلاصه شده استکه بیش از آنکه تأثیری عاطفی داشته باشد،صرفا برای احساس امنیت است.
این موجود رنجدیده در سی وچند سالگی به عشق و محبت نیاز دارد و درهمان حال که خودش مادر است وبچههایش را دوست دارد، در تنگنایروحی قرار میگیرد و روانش را با یادآوریآنچه که روح تشنهاش از آن محروم بوده،مشغول میکند.
در این اثر برخلاف نمایشنامههایدیگر، نویسنده نکات اساسی را در حاشیهو بطور اتفاقی و نکات غیرضروری وبیاهمیت را در مرکز دیالوگ پرسوناژهاقرار میدهد تا تماشاگر به شیوهای خود بهخودی دچار تعلیق و تعمق شود و برای فهمحوادث نمایش به تلاش و جستجویدامنهدارتری دست بزند، واقعیتها را ذرهذره از گوشه و کنار نمایشنامه جمع کرده و بهعنوان درونمایه اصلی اثر بپذیرد.
16 این نمایشنامه، در کلیت خود «گزاره»ایحاضر از «نهاد» ی غایب است، لذا، اگر ما«فرض محال» بودن ناهنجاریهایخانوادگی گذشته «جولی» را کنار بگذاریم وبپذیریم که همه واقعیت همان است که اززبان او میشنویم، در آن صورت میتوان باحالتی سمپاتیک و انسانی به او نگریست."