خلاصه ماشینی:
"3 ) حل بسیاری از معضلات معرفتشناسی که نظریات پیشین از حل آنها عاجز مانده بود نظر به اینکه براساس نظریهی رایج میان فیلسوفان مسلمان پیش از ملاصدرا، رابطهی نفس با صور ادراکی رابطهی جوهر و عرض تلقی میشد و آنان علم را از مقولهی کیف میدانستند که در نفس حلول کرده است؛ و از سوی دیگر رابطهی صور ادراکی را با مدرکات خارجی، اتحاد ماهوی میدانستند، این اشکال پیش میآمد که چگونه جوهر و عرض در صور ادراکی جمع شده است و بالاتر از آن چگونه همهی مقولات به رغم تباین ذاتیشان تحت مقولهی کیف مجتمع شدهاند.
نکته اساسی در اینجا آن است که اگر کسی در مبحث وجود ذهنی، ماهیت علم را از مقولهی کیف بداند، چنانکه نظریهی رایج پیش از ملاصدرا چنین بود، به هیچ روی نمیتواند قائل به اتحاد عاقل و معقول باشد مگر آنکه به ناسازگاری درونی نظریهی خود در معرفتشناسی تن دهد.
در اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود که اگر اتحاد عالم و معلوم بیانگر رابطهی عالم با علم است چرا تعبیر «اتحاد عالم و معلوم» به کار نرفته است؟ در پاسخ باید گفت واژهی «معلوم» در ادبیات فلسفی پیش از بررسی سیر تاریخی نظریهی «اتحاد عاقل و معقول» لازم است اصطلاحات محوری مأخوذ در آن را تبیین نماییم.
2. افزون بر آثاری که در متن نام بردیم، در این رسالهها نیز مباحث معرفت شناختی مطرح شده است، مهمانی، سوفیست، آپولوژی (دفاعیهی سقراط در دادگاه)، گرگیاس، پارمنیدس، قوانین و نامهی هفتم از مجموعهی نامهها، تذکر دو نکته در خصوص مجموعهی آثار افلاطون در اینجا لازم به نظر میرسد: 2-1 ) ارسطو ارسطو، برخلاف افلاطون، معتقد است ذهن آدمی در ابتدای تولد همانند لوح سفید است و چیزی در آن وجود ندارد."