چکیده:
نوع ادبی داستانی در صد سال اخیر، درمیان جوامع شرقی خصوصا ایران، اهمیت و مفهوم تازهای یافت وبا تلاش و خلاقیت آفرینشگران خود، توانست، یک نوع ادبی پرطرفداروچشمگیرشود، و شاید نسبت به بعضی از انواع ادبی فاصلهی کمتری با راس ادبیات داشتنه باشد. تمام کوشش داستان نویسان ایرانی در این صد سال مصروف وصف اوضاع اجتماعی گردید و آنها دریچه درک هنر داستاننویسی وپی بردن به ارزشهای آن را به روی خوانندگانشان گشودند و سرآغاز تحولی فراگیر در تاریخ ادبی کشورمان شدند. ادبیات داستانی به بسیاری از اضطرابها و التهابات و تشنجات اجتماعی، چالشهای سیاسی و تنشهای روانی حالتی زنده و دیدنی داد. یکی از شیوههای رایج در ادبیات داستانی کشورمان که در آن نویسنده عمدتا به توصیف شخصیت ها و فضای جامعهی غیر شهری میپردازد « ادبیات داستانی روستایی یا اقلیمی است » که ریشه ها و عوامل آن را باید در دههی سی جستجو کرد. البته این شیوه در میان ادبیات داستانی همهی ملتهای جهان وجود دارد و آنرا « ادبیات ناحیهای » یا« داستان ناحیهای (regionalnovel) میگویند؛ یعنی اثری که به کیفیت و مختصات جغرافیایی بومی و ناحیهای متکی است و بر محیط و قلمرویی خاص و مردمانی که درآن زندگی میکنند تمرکز مییابد و همهی این ها پایه و شالودهی داستان را میسازند. ». این تمرکز بر قلمرو و مردمانی خاص و بومی در آثار متعددی از ادبیات داستانی ایران به خوبی مشهود است که ما در این نوشتار از آنها با عنوان «داستانهای روستایی و اقلیمی فارسی» نام بردهایم. درهمهی این آثار وصف زندگانی مردم و پیکار برای رهایی و آزادی وجود داردو روستائیان رهائی طلب قهرمان اصلی هستند. گاه نیز چهرهی کارگر شهری برای نمود فقر اجتماعی وتصویر رنجهای انسان معاصر در این داستانها در مسیر دید داستاننویس است. آنچه که ذکر شد موضوع جستاری است که در پی میآید.
خلاصه ماشینی:
البته اين شيوه در ميان ادبيات داستانی همهی ملتها وجود دارد و آنرا «ادبيات ناحيهای» يا «داستان ناحيهای regionalnovel» میگويند يعنی اثری که به کيفيت و مختصات جغرافيايی بومی و ناحيهای متکی است و بر محيط و قلمرويی خاص و مردمانی که درآن زندگی میکنند تمرکز میيابد و همهی اينها پايه و شالودهی داستان را میسازند.
مهمترین دلايل وزمینههای پيدايش و رواج ادبيات اقليمی و روستايی در ايران 1- تکرارسوِِژههای زندگی شهری در آثار نويسندگان پيشين: پيش از دههی سی نويسندگان بزرگی چون هدايت، علوی، چوبک و ديگران آنچه که دربارهی جامعهی شهری و به خصوص تهران وجود داشت، در داستانهای خود گفته بودند واکثر سوژههای داستانی به حد تکرار رسیده بود.
در اين ميان حاکميت جغرافيايی اقلیم جنوب وبخصوص خوزستان در ادبيات داستانی ايران از هر جای ديگر بيشتر است تا آن جا که بعضی از این گرایش اقلیمی در ادبیات داستانی معاصر با عنوان: «مکتب خوزستان» یاد میکنند که توانسته است اصول کلی خود را بر پارهای از آثار متعلق به نويسندگان غير خوزستانی بار کند و با گرايش نهايی آنان را دست کم در حوزهی آن اثر وادار به تاثیر پذیری نمايد ؛ در اين مورد خاص به عنوان نمونه میتوان از بعضی از آثار غلامحسين ساعدی و مدومه اثر ابراهيم گلستان، شراب خام ميرعابدينی، حسن: صدسال داستان نويسی ايران، ويراست دوم، س ج، تهران، نشر چشمه، 1377 اثر اسماعيل فصيح و باشبيرو از محمود دولت آبادی نام برد که در آنها فضای جغرافيايی خوزستان و رنگ محلی مربوط به آن چيرگی يافته است.