چکیده:
امروزه رویکردِ غالب در بررسیهای واجشناختی رویکرد زایشی است، خواه رویکرد زایشیِ استاندارد و خواه نظریه بهینگی، و اصولاً سخنی از دیگر رویکردها و شیوه تحلیل آنها در واجشناسی به میان نمیآید. با توجه به اینکه رویکرد شناختی به عنوان رقیبی برای رویکرد زایشی مطرح است، ضرورت بررسی شیوه تحلیلهای واجشناختی شناختی واضح مینماید. با در نظر داشتن این موضوع هدف از این نوشته آن است که واجشناسی شناختی را به طور مختصر معرفی کنیم. در همین راستا در نوشته حاضر به توصیف دو شیوه از تحلیلهای واجشناختی شناختی، یعنی لیکاف(1989) و نِسِت(2008) پرداختهایم که اولی به عنوان نخستین گام در جهت ارائه تحلیلهای واجشناختی شناختی و دومی به عنوان اثری نوتر و نظامیافتهتر در بررسیهای واجشناختی شناختی در نظر گرفته شدهاند. بررسیهای این پژوهش نشان میدهد که محققان حوزه شناختی هنوز در ارائه چارچوبی یکدست در واجشناسی همرأی نیستند و به راهکارهای تحلیلی یکپارچهای دست نیافتهاند. به بیان دیگر واجشناسی شناختی در ابتدای راه خود قرار دارد و در حوزه واجشناسی به نظر میرسد که در حال حاضر رویکرد زایشی عملکرد بهتری دارد.
Generative approach, whether standard generative approach or Optimality Theory is the dominant view in phonological research while phonological works within other approaches have been sparse. However regarding the fact that cognitive approach is a competitor to generative approach, in this research generative phonology is briefly introduced. To do so, two views are presented: Lakoff (1989), which is the first step in cognitive phonology, and Nesset (2008), which is a more recent and systematic view to this approach. This research shows that researchers in cognitive phonology are not unanimous in presenting an integrated framework and method of analysis.
خلاصه ماشینی:
بنابر اين ، اين سوال مطرح است که زبانشناسي شناختي در تحليل فرايندهاي واجشناختي از چه سازوکارهايي بهره ميجويد و آيا آن سازوکارها در مقايسه با شيوههاي رويکرد زايشي، به عنوان يک نظريه رقيب ، تا چه حد موفق است ؟ در پاسخ به اين پرسش ها دو نوع نگاه متفاوت به اين موضوع، يعني ليکاف(١٩٨٩) و نست (٢٠٠٨) ارائه شد که اولي به عنوان نخستين گامها در ارائه تحليل هاي واجشناختي از منظري شناختي و دومي به عنوان اثري نوتر و نظاميافته تر در اين حوزه در نظر گرفته شد.
از اين رو در ادامه به ذکر دو شيوه از تحليل هاي واجشناختي شناختي خواهيم پرداخت ؛ ابتدا نگاه ليکاف (١٩٨٩) به عنوان نخستين تلاشها در واجشناسي شناختي و سپس ديدگاه نست (٢٠٠٨)، که رويکردي کاربرد- بنياد است و در مقايسه با ديگر منابع به نظر عميق تر و نظاممندتر ميآيد.
نست (همان: ١١) به اصلي حائز اهميت در دستور شناختي که از سوي لانگاکر(١٩٨٧: ٥٣-٥٤) مطرح شده اشاره ميکند؛ اين اصل نياز محتوايي ٥ نام دارد و نست آن را اينگونه تعريف ميکند: تنها ساختارهاي مجاز در دستور يک زبان عبارت است از الف - ساختارهاي واجي و معنايي يا نمادين ٦ که عملا در عبارات زباني به کار ميروند، ب- طرحوارههاي مربوط به چنين ساختارهايي و ج- مقوله بندي روابط موجود در دو مورد الف و ب مذکور.
اما بايد به اين نکته نيز اشاره کرد که همانگونه که لانگاکر (١٩٨٧: ١٠٦) اشاره ميکند، طرحوارهها نشاندهنده مقوله هاي مربوط به آواهاي مرتبط هستند همانگونه که در 1- context-free نمودار شماره ١١ نشان داده شده است (همان : ٣٣).