خلاصه ماشینی:
"ادیب برومند «سعدی» سخن بنزد گرانقدر مردم هشیار عطیهییست گرانمایه و گرانقدر بپیشگاه خردمند مرد دریا دل سخن عزیزتر آمد زگوهر شهوار سخن سفینهء جانراست،بادبان امید سخن دفینهء دلراست،گوهر اسرار سخن عطیهء والای عالم بالاست که گشت بهرهء انسان،ز درگه دادار سخن بماند و گنجینه کمال از مرد نه مخزن گهر و گنج درهم و-دینار ببحرفکر،«سخنور»چو غوطهور گردد بالآی رخشان که آورد بکنار بیکدقیقه که«شاعر»شود دقیق بفکر رسد دقایق طبع و خیال او بهزاد نمیرد آنکه ز کلکش،بجای ماند اثر که جاودانه همی زنده داردش آثار بویژه«سعدی شیرازی»آنکه در نه چرخ نتافت اختر سعدی،چنو بهیچ دیار بلند پایه سخنآفرین گردونفر که گشت گفتهء او،ورد ثابت و سیار همان خجسته سیر عاشق فضیلت کیش که پیکر هنر از شعر او گرفت شعار همان سخنور قادر که در دیار ادب نشد پدید بشیرین زبانیش،دیار همانکه با سخن خوش برهگذار حیات ز لوح خاطر غمدیدگان،سترد غبار بشهر علم برافراشت،رایت تسخیر براه فضل برانگیخت،مرکب رهوار ز لطف طبع بیاراست،باغ فضل از گل ز حسن خلق،بپیراست شاخ علم از خار ز شعر نغز،بجان داد قوت راحتبخش بفکر بکر،ز دل بردانده و تیمار بباغ طبع،چه پرورد،گونهگون ریحان ز شاخ فکر چه آورد،رنگرنگ اثمار بیان او،همه خاطرنواز و شورانگیز کلام او،همه راحتفزای و بهجتیار بیان او چه بیانی،لطیف و شهدآمیز کلام او چه کلامی،بدیع و شکربار بیان اوست گهربارتر از ابر مطیر کلام اوست،دلانگیزتر ز باد بهار لطافت سخنش،فی المثل چو دیبهء روم شمامهء قلمش،بیگمان چو مشک تتار ز نظم اوست،نظام بلاغت تقریر ز شعر اوست،شعار فصاحت گفتار بکلک و طبع،همو داد مایهیی افزون ز نظم و نثر،هموریخت پایهیی ستوار ز عشق پاک و رموز حیات و سیروسلوک هزار نکته بیان میکند."