خلاصه ماشینی:
"آقای شاد کام نفسی تازه کرد و گفت: -خدمت شما عرض کنم با وجودیکه میثم بچه منظمی است اما تا بحال چندین بار ابزار و وسایلش در مدرسه گم شده.
*** دو روز بعد زنگ تفریح در دفتر نشسته بودم و ورقه صحیح میکردم که یکی از همکاران با اشاره بمن گفت که: -آقای زمانی مثل اینکه او دانش آموز،با شما کار داره.
نمیدانستم چه کنم،چند بار تصمیم گرفتم وارد کلاس شوم و سیلی محکمی بگوشش بزنم اما باز جلوی خودم را میگرفتم،نمیدانستم چه عکس العملی باید داشته باشم،دچار حالت عجیبی شده بودم که صدای زنگ به یاریم آمد و بسرعت بطرف دفتر برگشتم چند روزی است که از فکرش بیرون نمیآیم دلم میخواهد مشکل مهشید و کلاس را حل کنم اما نمیدانم با چه برخورد و روشی میتوانم این کار را بکنم؟!!"