خلاصه ماشینی:
"با تمام بزرگی و وسعتش در پیشگاه بیرق سبزش خضوع کرد آری!برای معنی احساس و خون و اشک باید به عمق واژهء چشمش رجوع کرد وقتی که باز شب همه جا را گرفته بود او آمد از کرانهء دلها طلوع کرد محمدسعید میرزایی دخیل غم گلاب و بغض و مناجات چارسویم بود هزار پنجره از اشک روبرویم بود به شوق گنبد و ایوان کبوتری پر زد رفیق گریه شدم،وقت هایوهویم بود طواف این دل آواره هم تماشا داشت هوای بوسه زدن اوج آرزویم بود * -دلم کنار ضریحت،دخیل غم میبست و بعض کهنه و دیرینه در گلویم بود مریم تیکنی-اصفهان تقدیم به جانبازان مرضیه آرایش-بوشهر کسی که غربتش آیینه تکام میداد به یاسها چه صمیمانه آشیان میداد همیشه حرف دلش حرف درد مردم بود همیشه سهم خودش را به دیگران میداد دلش تلافی ایثار و عشق و ایمان بود دلش تلاطم امواج را نشان میداد نگاه نافذ و گرمش ستاره میپاشید و با نگاه نجیبش به من توان میداد کنار تربت مردی نشسته،مینالید و دستهای خیالیش را تکان میداد بیزارم از آن دل که در او درد نباشد هرکس که بترسد ز بلا مرد نباشد یاران مرا در دهن سوخته دل نیست دشمن به از آن دوست که همدرد نباشد گر هست غباری ز دلت پاک فرو شوی آیینه همان به که در او گرد نباشد از درد بنالیم چو درمان نتوان یافت با خار بسازیم اگر درد نباشد چون شمع هر آن کس نشود سوختهء هجر بی دیدهء گریان و رخ زرد نباشد دلگرمی مستان ز غزلهای کمال است آری نفس سوختگان سرد نباشد کمال خجندی شعر مرد!"