خلاصه ماشینی:
"یک دریچه آسمان (به تصویر صفحه مراجعه شود) پل آسمان مادرم با احتیاط از کنار آینه میگذرد با سبدهای سبزی باز میاید پلکان را میشوید اتاق را میروبد اما دوباره تنها میشود روبروی آینه میایستد به آسمان نگاه میکند آبی میشود غمناک اما عمیق و صریح میگوید «توکل بر خدا قربان درد دلت یا زهرا(س)» من دلتنگم بنا دارم به نام تو با شعر پلی بسازم تا وقتی از آن میگذرند آسمان را بفهمند سلمان هراتی شور سرگردانی تشنهام،ای آسمان عشق،بارانت کجاست دست من در جستجو پژمرد،دامانت کجاست هرچه میبینم فقط دیوارهای سنگی است کاش میگفتی به من شهر شهیدانت کجاست شاخهها بر بستری از برگهایشان خفتهاند آه ای فصل پریشان ساز..."