خلاصه ماشینی:
"البته شاعر بخیال خود قبلا این حادثهء عجیب و غیر طبیعی را توجیه کرده و بدین ترتیب عذرخواه آمده است: شنیدم نام او شیرین از آن بود که درگفتن عجب شیرین زبان بود ز شیرینی چه گویم:هرچه خواهی بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی طبر زد را چو لب پر نوش کردی ز شکر حلقهها در گوش کردی در آن مجلس که او لب برگشادی نبودی کس که حالی جان ندادی کسی را کان سخن در گوش رفتی گر افلاطون بدی از هوش رفتی و ما برای آنکه خوانندگان ببینند فرهاد پس از شنیدن سخنان دلربای شیرین بچه حالی دچار میشود، عین گفتار نظامی را میآوریم: چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش ز گرمی خون گرفتش در جگر جوش برآورد از جگر آهی شغباک چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک بروی خاک میغلتید بسیار و زان سر کوفتن پیچید چون مار (خسرو و شیرین وحید-صفحات 218-219) و شگفت اینجاست که شاعر خود این داستان را باور کرده و در مقدمهء منظومهء خویش تصریح میکند که اثرهایی که از فرهاد و شیرین یادگار است دلیل درستی این داستان نزد عاقلانست و عقل نمیتواند در قبول آن سستی کند: ج-این تصنع و تکلف،در جاهای دیگر داستان نیز دیده میشود.
(بصفحات 190-192-193-194 خسرو و شیرین وحید رجوع کنید)و جای دیگر چهل قصهء کلیله و دمنه را از زبان بزرگ امید،بصورت کنایه و تعریض باز میگوید،نام هریک از این قصهها نیز در یک بیت برده شده است و بهانه این تصنع خالی از لطف و زیبایی اینست که شیرین روزی بخسرو گفته بود:«عیش و عشرت بس است،کمی هم بکار مملکتداری و حکمت آموزی بپرداز»بهمین سبب خسرو بفوریت بزرگ امید را احضار میکند و ازو در باره مباحث مختلف،مانند:چگونگی فلک-اجرام کواکب-مبداء و معاد-گذشتن از جهان-بقای جان-چگونگی دیدار کالبد در خواب-چگونگی زمین و هوا- چگونگی رفتن جان از جسم و..."