خلاصه ماشینی:
"فقط تو را ما را تا رسیدن به دروازه روز همراهی کن علی معلم دامغانی حالا که غربت زمین یه آسمون تباهیه روزای تیره مثل شب آیینه سیاهیه حالا که حتی جادهها جنبر مار زخمین حالا که حتی چشمه هم دام هلاک ماهیه ما اگه کاوه هم بشیم ما رو زمونه میزنه باید فریدونی باشه که شاخ دیو و بشکنه از کوچههای سرنوشت صدای پا تو میشنویم حتی تو شهرای شلوغ گاهی صدا تو میشنویم بوی نسیم،بوی هوا میگن میای همین روزا از ابر و باد و رعد و نور بانگ رها تو میشنویم رو به نسیم باز میذاریم پنجرهها رو تا سحر یا تو بیا که صبح بشه یا ما رو با خودت ببر دست ماها و دامنت دامنتو نمیذاریم ابرای آسمونتیم اگه نیای نمیباریم یه جایی هستی میدونیم تیغتو بستی میدونیم اسبتو زین کرده باید جمعه به صحرا بیاریم ای دل ما شکاری کمند پرخمت!بیا دلای بیقرار ما نیاز مقدمت،بیا مهدی رحیمی نیاز بارگاه امام عسگری ناودان بستهام به اشک،مگر ره این چشم بازتر بشود پلک برهم نمیزنم که مبادا آتش از دیده شعلهور بشود چشم مثل دو ناودان بلند پلک برهم نمیزنم آنی که مبادا از این مسیر کسی جز من و اشک باخبر بشود ساعت انفجار ساعت عشق،گنبدت چون کبوتری شده بود گنبدت چون کبوتری که پیاش دو مناره دو بالوپر بشود فکر کردند این که میبینند همه راز واقعیت توست که اگر مرقدت خراب شود دیگر عشق تو بیاثر بشود ناقص العقلها نمیدانند تو امام غرور آینهای که اگر تکه تکهاش بکنند تکه در تکه بیشتر بشود بالهای کبوتر است،کنون بین گرد و غبار میرقصد امشب آسمان سامرا میرود بیپرنده سر بشود بمبها تیکوتاک میخوانند،خوش به حال کبوتر حرمت که فقط یک دقیقه دیگر مانده تا راهی سفر بشود میلاد عرفانپور دانشآموز(شیراز) در رقص گلوله دلنشین میمیرند روی هیجان سرخ مین میمیرند خاکستر پیکر تو هم گم شده است مردان بزرگ اینچنین میمیرند هرچند هزار و چند مشکل داریم صد جاده امید در مقابل داریم یک عمر در انتظار سلمان ماندهست ایوان مدائنی که در دل داریم تا باطن شهر میزبان خطر است دستان بهار نیز بیبرگوبر است لعنت به دروغ زندگی،وقتیکه همسایه ز همسایه خود بیخبر است تلخ است که لبریز حقایق شده است زرد است که با درد موافق شده است شاعر نشدی،وگرنه میفهمیدی پاییز بهاریست که عاشق شده است"