"-خوب لابد همانطور که دستور داده بودم،شبها پنجرهء اطاق را باز گذاشتید و خوابیدید؟ -بله آقای دکتر.
پس تمام ناراحتیهایتان رفت پی کارش؟ -بله آقای دکتر نه فقط ناراحتیهایم،بلکه کت و شلوار هم با کیف پولم که داخل جیبش بود،رفت پی کارش!
پزشک از پرستاری که بر بالین بیماری نشسته بود پرسید حال بیمار خرابست و تب او شدید،آیا هذیان میگوید؟ پرستار گفت:بلی چند لحظه قبل از تشریف آوردن شما میگفت:الان عزرائیل میآید،الان عزرائیل میآید!
لکهء ابر روزی مردی را دیدند که با اوقات تلخ به کندن زمین مشغول است،پرسیدند،چه میکنی؟ گفت:پولی در این زمین دفن کرده بودم که اینک پیدایش نمیکنم.
گفتند:هنگام دفن پول چه نشانی گذاشته بودی؟ گفت:یک نشانی مهم،در آنروز لکهء ابری بزرگ درست بر روی آن نقطه از زمین سایه انداخته بود!
شما به چه جهت صد ریال از مشتری میگیرید؟ مدیر:صحیح است،آقای بازرس،اما باور کنید خوراکهای ما مربوط به هفتهء گذشته است که نرخ جدید اعلام نشده بود!"