چکیده:
مقاله پیش روی شما بر آن است تا هرمنوتیک فلسفی را مورد نقد قرار دهد. نگارنده با بررسی واژگانی و
مفهومی «هرمنوتیک» و با اشارهای گذرا به تعریف و پیشینه این دانش در میان اندیشمندان مسیحی و اسلامی
به تبیین مختصر چهار مرحله طولی اساسی آن یعنی هرمنوتیک کلاسیک؛ هرمنوتیک رمانتیک؛ هرمنوتیک
روشی و هرمنوتیک فلسفی پرداخته و اصولی را به عنوان پیش فرض در ارائه مباحث دین پژوهی برگزیده
است. و پس از توضیح هرمنوتیک اختیار شده و تبیین و تحلیل نظریه رقیب یعنی هرمنوتیک فلسفی و با طرح
نظریهها و تفسیرهای اندیشمندان غربی و نقش هرمنوتیک فلسفی «هایدگر» و «گادامر» در ایجاد تحولاتی در
نحلههای جدید هرمنوتیکی، به نقد آن پرداخته است.
خلاصه ماشینی:
"شایان ذکر است که هستیشناسی فهم هر دو دانش به دو حوزه مستقل، ارتباط پیدا میکنند و اگر اطلاق هستیشناسی یا فلسفی بر آن شده است از آن روست که از هرمنوتیک روش شناختی تمایز یابد؛ زیرا پرسش اصلی او این است که عوامل مؤثر در تحقق واقعه فهم چیست؟ وی برای فهم، خصلتی تاریخی، قائل بود؛ یعنی مفسر در فهم خود، از گذشته و پیشداوریها و پیش فرضها متأثر میشود.
(4) تا این جا روشن شد که واقعه فهم، یک فرایند و پروسه است، این فرایند تابع منطق پرسش و پاسخ و گفتوگو و متأثر از پیشداوریها و زاییده امتزاج افقهاست؛ یعنی رابطه دو سویه میان ذهن مفسر و اثر، در ساماندهی فهم و تفسیر مؤثر است؛ البته سنت و پیشفرضها تنها در تحقق فهم نقش ندارد بلکه فهم، در تکامل سنت نیز مؤثر است.
اینک به پارهای از نقدهای هابرماس، بتی و هرش و دیگران بر هرمنوتیک فلسفی اشاره میکنیم: 1- هابرماس بر این باور است که علایق اجتماعی و قدرت، بر افقهای فهم اثر میگذارد و وی ارتباطات تفسیری را از علایق و زمینههای اجتماعی نظیر قدرت و ایدئولوژی متأثر میداند، ولی به معیارهای فرا زمینهای نیز اعتقاد داشت؛ زیرا وی بر نقد مکاتب و ایدئولوژیها اصرار میورزید و دو کتاب «دانش و علایق بشری» و «نظریه کنش ارتباطی: نقد عقلانیت کارکرد گرایانه» را به همین منظور نوشت تا هم روش پوزیتویستی و تجربی در علوم اجتماعی را نقد کند و همچون گادامر پذیرای نقش علایق و موقعیت مفسر بر فهم باشد و موضع بیطرفی نسبت به امور را انکار کند و هم به معیارهای فرازمینهای و تفکر نقدی در مقابل گادامر اصرار ورزد."