"و در اواخر میگفت:«عجب فتحی کردم!!» «کشکول طبسی» «فضیل بن عباس»به یکی از شاگردان خود که در حال احتضار و جانکندن بود،وارد شد و بر بالین او نشست و شروع به خواند سورهء «یس»کرد.
چون من از آن بری هستم!»شاگرد جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شاعر مزبور فیالبداهه این بیت را گفت: برخلاف طبیعت و سیره دو برادر شدند همشیره «کشکول طبسی» معلم باید بداند که اگر زبان قالش با زبان حالش فرق کند؛عقل شاگردان از زبان قالش متأثر میشود و روح آنها از زبان حالش!
» گفتند:«چرا سرش را نبریدی؟»گفت:«سرش را دیگری بریده بود!» «کشکول طبسی» وحدت و تفرقه کاروانی از مردمان که به«جبن»مشهور بودند،به حاکم شکایت کردند که دو راهزن، کاروان صدنفری ما را غارت کردهاند.
حاکم پرسید:«چگونه صد کس با دو تن برنیامدهاند؟» یکی از آنها گفت:«آنان دو نفر بودند همراه،ما صد نفر بودیم تنها.
خلیفه به او گفت:«پارسال در اینجا کسی دعوی پیغمبری میکرد،ما دستور دادیم او را کشتند."