جورابهای من (خاطره) خبر و گزارش

"روزی پدر یکی از دانش‌آموزان برای اطلاع از وضع درس فرزندش به دفتر مدرسه آمد. همین‌که به مدرسه رسیدم،با عجله خود را کنار بخاری کلاس رساندم. بعد از برپا و برجا گفتن،دفتر حضور و غیاب را باز کرد و از شانس بد مرا صدا زد که برای حل مسئله ریاضی بروم‌ بلند شدم و رفتم و خوشحال بودم که مسئله‌هایم را حل‌ کرده‌ام. دلم می‌خواست به زمین فرو می‌رفتم تا کسی جورابهایم مرا نمی‌دید و مسخره‌ام نمی‌کرد (به تصویر صفحه مراجعه شود) اینکه زودتر خودم را از شر نگاههایی که به جورابهایم‌ که شده بود راحت کنم،با صدای لرزانی گفتم که‌ نمی‌دانم مسئله را حل کنم. کاش معلم ساعت تفریح مرا صدا زده بود و دلیل‌ این کار را پرسیده بود. بعلاوه به‌ این هم راضی نشد و ساعت تفریح دست مرا گرفت و به دفتر مدرسه برد و آنجا در حضور معلمان هم مرا تحقیر کرد."