خلاصه ماشینی:
"تو میخواستی کسی از تو تنفر نداشته باشد.
و من به تو میگویم به تنفر آدمها کاری نداشته باش.
هر چیزی در جایی دیگر ریشه دارد؛همانطور که تنفر در ترس.
تو اگر میخواهی آدم موفقی باشی،خودت را کوچک نشمار.
اگر میخواهی بچهها حرفهایت را بشنوند،بگذار آزاد از کلاس درس،بازی کنند.
منطق رابطهای واقعی است که تو باید آن را در یک جریان اعجابانگیز دریابی.
تو به من میگویی،کندذهنی آدمها و عقبماندگی تحصیلی آنها چه ارتباطی با دوستی و بازی دارد.
به آنها بگو که اشتباه کردن درستترین اتفاق زندگی آنان است.
تنها کسی میتواند رشد کند که پیش از آن بسیار اشتباه کرده باشد.
میدانی دوست من،ترس از اشتباه آدمها را از تجزیه کردن بازمیدارد و آنها را کند میکند وقتی آدمها کند میشوند،دیر میفهمند؛خیلی دیر.
تو میگویی چه کار باید بکنی و من همان حرف نخستم را میگویم:نترس.
من به تو میگویم، اگر میخواهی محکم بایستی،باید پیش از آن بارها زمین خورده باشی."