خلاصه ماشینی:
"من نیز که با آنها بودم از شخصی پرسیدم اینجا ه خبر است و این مرد محترم کیست گفت این مرد یحی و زیر هارون است که خداوند اولادی بوی عطا فرمود محض جشن ولادت فرزندش بار عام داده که هر کسبیاید تنعم به نعمت شود بالاخره پس از صرف شربت و شیرینی معموله خدام دویدند و جلو هریک سینی صلائی گذارده که در آن ظرفی پر از اشرافی بود و در طرف دیگر به مقتضای شئونات واردین یک یاد و قباله ملکی نهاده بودند اشخاص برداشته دعا ثنا و تبریکگویان میرفتند منهم که وارد شده بودم با وجود لباسهای ژنده و سراپا غبار آلود و هیولای عجیب با عدم ممانعت از ورود در پیش رویم همان ظروف اشرفی و قباله گذاردند ولی من با خود اندیشیده خیال کردم منهم مثل دیگران رفتار و بآنها تمسک جسته پا برخاسته بروم در حال بفکر بودم ناگهاه آن شخص جلیل القدر مرا بنزد خود طلبید ترسان و لرزان بخدمتش رسیدم و خونم از این بود که مبادا مؤاخذه نماید که چرا بدون سابقه و اجازه داخل آن مجلس شدهام اما بالعکس دیدم بنای مهربانی و لطف را گذارده از من پرسید آیا غریبی عرض کردم بلی تازه وارد این شهر شدهام از محل و پیشه سئوال نمود حالاتم را تمامی گفته و در بودن اهل و عیالم در فلان نقطه خارج شهر معروض داشتم فورا چند نفر از خدام را طلبیده و دستوری بآنها داد ایشان بمنزل عالی هدایت و اطعامم کرده و از هر حیث راحت شدم."